بفرمایید پارت جدید ❣️ امیدوارم لذت ببرید
با وجود مهتاب ، تاریکی بر روی سرشان سایه میانداخت
روی پلی ایستاده بودند ، آب زیر پایشان در جوش و خروش بود و سرما و لرزی در وجودش طنین می انداخت ؛
گرمای ععجیبی از سوی او میرسید ، شاید هیجان قتل برای او گرما به همراه داشت ، موهای درخشانش گویی برش هایی از طلا بود و پوست سفید ومرمرگونش به سفیدی و درخشانیِ ماهی که خورشید بر گونه اش بوسه زده باشد ،
اسلحه آنچنان آرام در دستش جا گرفته بود که گویی اسباب بازی ای بیش نباشد ، آن را محکم و بی تردید به سمت جلو آورده بود ، چشمان سبز نافذ و زمردی رنگش،
چنان از هیجان میدرخشید که درون آدم نفوذ میکرد ، نیشش تا بناگوشش باز بود ، نوک تفنگ را به سینه ی مرینت چسبانده بود
_«تو نمیتونی منو بکشی !! نمیتونی !! من باید این پرونده رو تموم کنم !! من باید در نهایت شاهد مرگت باشم!!»
لبخند آدرین پهن تر شد « یه بار ازت پرسیدم این همه شرور تو این شهره !!» آهسته سرش را بیش از حد به مرینت نزدیک کرد ، اما مرینت تنها مثل مجسمه ای خشک زده ایستاده بود ، دهانش با لاله ی گوش مرینت برخورد کرد و نفس هایش مرینت را قلقلک داد « چرا میخوای با کله شق ترین شون بجنگی ؟»
مرینت شوکه شد و چند عقب پرید ، بدنش میلرزید
لبخند آدرین بزرگ تر شد « خب حالا بهت نقشه ی شیطانی مو میگم ولی حسابی احمقانهس»
آدرین چشمکی زد و چانه اش را به سمت رودخانه گرفت ، جایی که ده دقیقه پیش در اثر درگیری اسلحه ی مرینت فرو افتاده بود « خیلی بد شد که همون اول اسلحه اترو از دست دادی ، چرا همون وقت که گفتم بزن ، نزدی ؟»