new world 🌍p55

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 18:10 1402/06/01

خو برو ادامه مطلب👇👇

 

 

 

 

 

 

مرینت با بچه هاش داشت حرف می زد که یکی زنگ در رو زد مرینت حدس می زد که آدرین باشه چون هوگو بهش گفت که باباشون بهشون ردیاب داده

مرینت استرس گرفته بود ، میترسید آدرین دیگه دوسش نداشته باشه و قبولش نکنه، مرینت با ترس گفت : آدرینه

هوگو با خوشحالی گفت: بالاخره بابا میفهمه که مامان زندس و مامان میاد پیشه خودمون

مرینت آروم در رو باز می کنه و آدرینو می بینه 

آدرین: وقتی در باز شد مرینت رو دیدم یعن... یعنی مرینت زندس مرینتی که چند ساله آرزو می کنم ببینمش

آدرین آروم زیره لب گفت : مری.. نت.. مرینت

مرینت لبخنده ملیحی به آدرین می زنه و بعد از کاری که آدرین کرد شوکه میشه

آدرین وقتی دید مرینت واقعا زندس بدون اینکه چیزی بگه میره مرینت رو بغل می کنه و لباشو می زاره رو لبای مرینت خیلی وحشیانه لبای مرینت رو مک می زد و می خورد از لبش گازهای ریزی می گرفت و زبونه مرینت رو می خورد و زبونش رو می کشید رو زبونه مرینت 

هوگو و ِاما با تعجب نگاشون می کنن این اولین باری بود که بوسه مامان و باباشون رو می دیدن 

ِاما با تعجب از هوگو پرسید : این طبیعیه و فکر کنم ما نباید نگاه کنیم 

هوگو : آره ولی یبار که چیزی نمیشه 

آدرین وقتی خواست از مرینت جدا بشه گازه ریزی از زبونه مرینت گرفت که مرینت دردش گرفت و اونم لبای آدرین رو گاز گرفت

وقتی از هم جدا شدن جفتشون سرخ شده بودن که متوجه میشن که هوگو و ِِِِِِِِِِِِِِِِ اما داشتن نگاشون می کردن 

هوگو : یکم بیشتر ادامه می دادین 

آدرین به مرینت نگاه می کنه و بهش میگه : واقعا خودتی؟ تو زنده ای؟ 

مرینت : آره من زندم

آدرین : ولی چطور تو بهت ماشین زد 

مرینت : اون من نبودم 

آدرین که بیشتر از قبلش تعجب کرده بود گفت : یعنی چی که تو نبودی اصلا چرا چند سال رفتی

مرینت : بخاطره لایلا ( و بعد مرینت همه چیو برای آدرین تعریف می کنه) 

آدرین : یعنی تو بخاطره منو هوگو و ِِِِِِِِِِِِ اما رفتی؟ 

مرینت : همه چی بخاطره شما بود نمی خواستم بخاطره من آسیب ببینید 

آدرین : اونی که اون روز تو قبرستون بود تو بودی؟ 

مرینت : اممم خب آره 

آدرین مرینت رو بغل می کنه و بهش میگه : دلم خیلی برات تنگ شده بود

مرینت : دوسِت دارم آدرین! 

آدرین : قول میدی دیگه نری

مرینت : قول میدم، از این به بعد پیشتم دیگه هیچ وقت نمیرم 

 

( قسم می خورم لایک کنم و کامنت بزارم) 

 

ِاما : مامانی از این به بعد میای پیشمون؟ 

مرینت : آره

آدرین : می دونی تو این چند سال همه باهم ازدواج کردن و بچه دار شدن 

مرینت می خنده و گونه آدرینو می بوسه 

آدرین با تعجب به مرینت میگه : نگهبان پنهان تو بودی؟ 

مرینت : آره منم ، و می دونستی پلگ و استاد سوهان می دونستن من زندم 

آدرین با اعصبانیت میگه : یعنی پلگ می دونسته تو زنده ای ولی به من نمی گفته، و بعد اخم می کنه 

مرینت با خنده به آدرین میگه : می دونستی اخمت مثل بچه هاست 

آدرین : الان داری مسخره می کنی

مرینت می خنده و سرش رو می زاره رو شونه آدرین و چشماشو می بنده 

( قسم می خورم که لایک کنم و کامنت بزارم)