وبلاگ لیدی باگ

وبلاگ لیدی باگ

به دنیای میراکلس بهترین وبلاگ لیدی باگ خوش اومدین. اینجا براتون بهترین پست ها رو درباره لیدی باگ و کلی پست قشنگ دیگه آماده کردیم.

رمان فراموشی پارت ۲۱

رمان فراموشی پارت ۲۱

Witch Witch Witch · 1403/02/29 19:31 ·

هیتر: این رمان چی داره که آنقدر دوست داری ؟

خواننده ها : داستان عشق بین یه کارآگاه و یه مافیا ، یه دزد و یه اسیر ، داستان عشق بین دختری که خودشو به فراموشی میزنه تا مجرم نکشتش و مجرمی که خودشو جای نامزد دختر جا زده 

نویسنده : مطمئنی فقط همینه؟ چون من می‌خوام بیشتر از این هم بهتون شوک بدم 😂


 

فراموشی پارت ۱۹

فراموشی پارت ۱۹

Witch Witch Witch · 1403/02/24 16:19 ·

دوستان این پارت به دو دلیل رمز داره و مطمئنم قراره بعد از وارد کردن رمز حسابی سورپرایز بشید 😅( اگه تعجب کردیم و از تعجب داشتید شاخ در می آوردین ، پارت بعد رو بخونید )

_« مرینت ،میدونی من  از چیت متنفرم ؟»
آدرین با لبخند به سکوتِ مرینت خیره شد ،از اینکه تا این اندازه برای مرینت مرموز و سراسر معما بود لذت میبرد « از چشمات ، از چشمات متنفرم ... طوری باهاشون نگاهم می‌کنی که همه چی رو یادم می‌ره!!»

آدرین لحظه ای با شک به مرینت خیره شد و دوباره آهسته نجوا کرد «از این متنفرم که وقتی بهت نگاه میکنم آسمون دور سرم می‌چرخه ،از این متنفرم که وقتی بهت نگاه میکنم تپش قلب میگیرم ،از این متنفرم که به زور میتونم جلوی سرخ شدن گونه هامو بگیرم وقتی لبخند میزنی ؛
میشه ازت بخوام همیشه همینطوری لبخند بزنی ؟ 
نه نه !!!حرفمو پس میگیرم!! میشه ازت بخوام همیشه فقط به من اینطوری لبخند بزنی ؟
میدونی از چی بیشتر از همه متنفرم ؟ از این متنفرم که ازت متنفرم نیستم »
آدرین آهسته لبخند زد « آنقدر مست هستی که همه ی اینارو فردا فراموش بکنی ؟»

پارت ۱۸ رمان فراموشی

پارت ۱۸ رمان فراموشی

Witch Witch Witch · 1403/02/20 19:42 ·

می‌خوام با این مینی پارت دق تون بدم😈

ساعت 02:02 نیمه شب، آدرین بالای تخت مرینت نشسته بود، یک شبانه روز از زمانی که اورا به بیمارستان آورده بود می‌گذشت و آدرین از آن موقع نخوابیده بود

آهسته بالای تخت مرینت نشسته بود و به چرخش و رقص رشته موهای مرینت در زیر نسیم شبانگاهی نگاه میکرد ،به باندپیچی های سفیدرنگی که دور سرش قرارگرفته بود، سپس آرام دستش را در امتداد گونه های مرینت کشید « مرینت ...»
دسته ای از موهای مرینت را دور دستش پیچید و به آن پیچ و تابی داد « تو باید از من دور می‌شدی، باید وقتی که تهدیدت کردم از من دور می‌شدی، نه اینکه بدتر بهم نزدیک بشی!! »
دستش را روی دست مرینت گذاشت « متاسفم ، نمی‌خواستم برات اتفاقی بی ‌افته، میخواستم تورو برای تمام عمرِ بی‌پایانم داشته باشم ،اما من فقط باید به دستور دیمن گوش میدادم، مجبور بودم » 
آهسته گلویش را صاف کرد و به چشمان بسته ی مرینت خیره شد « اون همه کاره‌س، گفت نباید حواسم رو چیز دیگه ای پرت شه، گفت باید بکشمت یا یه جوری از شرت خلاص شم تا برام دردسر درست نکنی؛ 
سعی کردم تورو از خودم دور کنم ، تمام سرگرمیمو از خودم دور کنم !!بخش جالب روز هامو از خودم دور کنم!!
باورت نمیشه که... منی که شب هامو تا صبح با خون مردم سر میکنم ،منی که چیزی توی روح پژمرده ام پیدا نمیشه ،صبح با طلوع آفتاب... »

ناگهان حرفش را خورد ،گویی از حرفش مطمئن نبود، باری دیگر به چشمان مرینت خیره شد، می‌دانست او وقتی به هوش آید هیچ کدام از این حرف هارا به یاد نخواهد داشت « با طلوع آفتاب ، به امید دیدن تو یه آدم دیگه میشم ، یه آدم پر از احساسات انسانی ، یه آدم مشتاق ،
یه آدم پر از هیجان ، یه آدم کاملا... متفاوت!! »

آب دهانش را به سختی قورت داد « تو فقط بیدار شو ... ق.ق.قول میدم هرکار بخوای بکنم ، قول میدم ازت محافظت کنم، قول میدم نزارم دیمن بهت آسیب بزنه ..»
به دستگاه های تنفسی، به سیم ها و به وسایل مختلفی نگاه کرد که حیات مرینت به آن‌ها وابسته بود، سرش را آهسته پایین آورد و گونه هایش را کف دستان مرینت گذاشت « لطفا بیدار شو ، حتی حاضرم اسمم رو در اختیارت بگذارم ، بیدار شو و اگه لازمه منو دستگیر کن ، بیدار شو و اگه لازمه سرم فریاد بکش ، بیدار شو و اگه لازمه ازم متنفر شو ، بیدار شو و اگه لازمه قلبم رو بشکن !! فقط لطفا ... بیدار شو »

 

رمز فراموشی

رمز فراموشی

Witch Witch Witch · 1403/02/20 16:22 ·

با "Unknown" تماس بگیرید 

خب ، اینجا چه خبره ؟ 

  • به زودی یه پارت رمزدار خواهیم داشت / این هم یه راهنمایی درمورد رمز مون 
  • برای خوندن پارت رمزدارِ 😁ثابت کنید خونِ کارآگاهی تو رگ هاتون هست 😅

تو کامنتا اگه رمز درست رو بگید ، تایید نمیکنم که درسته 

 

فراموشی پارت ۱۷

فراموشی پارت ۱۷

Witch Witch Witch · 1403/02/20 09:37 ·

نکته : این پارت وقایع روز تصادف رو بیان می‌کنه 

آن شب باد تازیانه میزد ، پیراهن سفید و نخیِ مجرم در زیر شلاق های باد تکان می‌خورد
و مهتاب بر روی موهای طلایی رنگ او میرقصید 
دختری که دوست داشت با او بازی کند اسلحه اش را آرام بالا کشید و به سمت او نشانه گرفت ، اسلحه در دستانش می‌لرزید ، مرینت بنظر آمادگی حمله را نداشت ، صورتش از جسارتی بی پروا خبر می‌داد اما دستانش لرزش بی صدایی درخود جای‌داده بودند
اینبار قدرتمند تر از هرباری ، در چشمان دختر زل زد ، لبخند عمیقی بر صورتش نقش بست ، با دیدن چشمان آبی رنگِ مرینت چیزی در عمق وجودش بیدار می‌شد 
چیزی مخلوط از لذت و وحشت ، میخواست بازی کند ، بیشتر از هروقت دیگر !!

فراموشی پارت ۱۵

فراموشی پارت ۱۵

Witch Witch Witch · 1403/02/12 21:17 ·

هشدار : هیچ وقت عاشق پسر های چشم زمردی نشوید،حداقل عاشق پسر های قاتل نشوید 

+آخر رمان یه حرف مهم زدم

این پارت و پارت قبلی ، قبل از پارت ۱ رخ دادن


آدرین پرونده را بالا و پایین کرد ،دوباره و دوباره اطلاعات سنگ های قیمتی و دلیلی که می‌خواستند آن‌هارا بدزدند را خواند 
آهسته با دستش نقشه ی فرضی اش را دوباره و دوباره رسم کرد و سپس به ساعت خیره شد ،ساعت ۹:۴۵ بود 
به دختری که پشت ماشین نشسته بود خیره شد ،دختری ۱۶ یا ۱۷ ساله که دست و دهانش با مهارت بسته شده بود ، آدرین زمزمه کنان پرسید « آماده ای ؟»

رمانی به رنگ خون ، وایب آدرین

وایب قاتلِ رمان مون ، آدرین رابرتز 

اگه از این وایب خوشتون میاد و تاحالا رمان فراموشی رو نخوندین سریع تر دست به کار شین😂

رمان از قاتل حرفه ای که هم قتل انجام داده و هم دزدیِ جواهرات از موزه.......و دختری که کارآگاهِ و دنبال دستگیر کردن آدرینِ

کاور از پست بعد عوض میشه ، گم نکنید