رمان فراموشی p:14

Witch · 12:51 1403/02/09

رمانی به رنگ خون 

هشدار ؛هیچ وقت سوار چرخ و فلک نشوید!!

خب بچه ها ، این پارت ها از زویه دید آدرین هست و مدت ها قبل زمان رخ دادنشون هست ، یعنی قبل از مسئله ی فراموشی 


آفتاب آهسته طلوع کرد و صبح کسالت آور دیگری شروع شد، قاشقش آرام در لیوان قهوه هم خورد ، سپس قهوه اش را لاجرعه سر کشید و دور دهانش را لیسید 
بر خلاف میلش توان نیاورد و خودش را روی رخت خوابش رها کرد، تمام شب بیدار مانده بود 


دستانش را بالا گرفت وبه آنها زل زد، زیر ناخن هایش اثری از لکه های خون نبود، لبخند زنان پتویش را بالا کشید تا جسم سرد و برهنه اش را در آغوش بکشد و سپس به چشمانش اجازه ی بسته شدن داد 


موهای طلایی و مواج‌اش بر روی پیشانی اش آرام گرفتند و چشمان زمرد گونش بسته شدند ، آدرین آهسته خوابش برد



آهسته چاقوی آغشته به مارمالاد را بر سراسر نان تست پخش کرد و لبه ی تیز چاغو را لیسید ، شیرینیِ مربا بر روی سطح سرد فلز ترکیب جالبی داده بود 
آهسته اخبار و مطبوعات را یکی پس از دیگری چک کرد ، اخبار و اطلاعاتی که درمورد جرم های به هم پیوسته ی جدید بارگذاری شده بود


لبخندی آرام بر روی لب هایش جای‌گرفت ،هیچ کس نمی‌توانست اورا پیدا کند ، حداقل نه به این زودی!!

لبخند از روی لب هایش محو شد و دوباره خود را غوطه ور در زندگی کسالت بارش دید ،تا اینکه صدای زنگ موبایلش مثل شمشیری سکوت را شکاف داد « بله ایار؟»
صدای خشدارِ پشت تلفن با خش‌خشی ملایم به گوش رسید «حالت چطوره ؟»
آدرین لبخندی زد « تو باید بگی چطورم؟»
_«چون م.گ برات عروسک جدیدی خریده حتما باید خیلی سرگرم باشی!!»
_«عع یه عروسک ؟»
_«یه عروسکِ فضولِ نوساز ، با موهای آبی و چشمای معصوم،کاملا نوسازِ، خودم عروسکت رو پاره کنم ؟»


آدرین آهسته در فکر فرو رفت ، از آخرین بازی که کارآگاهی برای پرونده اش انتخاب شده بود مدت‌ها می‌گذشت و هیچ کس حاضر به انتخاب پرونده ی او نبود

حالا صدایِ خشدارِ پشت تلفن با ایما و اشاره و هزار مدل و رمز به او میگفت که یک کارآگاه زن جدید برای پرونده اش انتخاب شده است ، پس از مدت ها که کسی جرات نکرده بود لای پرونده اش را باز کند


عروسکِ فضولِ نوساز، کارآگاه تازه کار بود ،یا برای کارآگاه شدنش این شرط را برایش گذاشته بودند یا هنوز آنقدری تجربه نداشت که بداند با چه کسی روبه رو است « میدونی چیه؟ حس میکنم حوصلم سر رفته ، حالا که یه عروسک هست ،منم عروسک بازی میکنم ، اسم عروسکم چیه؟»
_«مرینت بیوفوی »
آدرین زیر لب نام کارآگاه پرونده اش را زمزمه کرد ، مرینت بیوفوی ، حالا دیگر لبخند شیطنت آمیزی به جای آن چهره ی کسل بر صورتش نقش بسته بود « آدرس عروسک جدیدم رو بفرست !! می‌خوام برم بازی کنم »
 


آدرین زنگ در را زد و در به آرامی باز شد، کلایس به آرامی برای آدرین لبخند زد سپس تعظیمی مختصر کرد « سلام »
آدرین سرش را بله بالا و پایین تکان داد و داخل رفت

همه دور میز جمع شده بودند ، پسری زال با پوستی سفید و مویی یخی در مرکز میز نشسته بود و پرونده های مختلف را این دست و آن دست میکرد ، سرش را بالا گرفت و گونه های سفیدش از خوشحالی گل انداخت « آدرین !!»


آدرین دیوانه وار تعظیمی بلندوالا و ساختگی کرد ، لبخند بزرگی بر روی لب هایش نشسته بود ، درکنار پسر نشست و با مهربانی به او لبخند زد «خیلی وقت بود ندیده بودمت دیمن »
_« بابت اینکه فقط برای مأموریت دادن به شما اینورِ آب میام، ناراحتم»
دختری از آنسوی میز لبخند زد « حالا که آدرین اومد میگی اینبار برامون چی آوردی ؟»


پسر زال گلویش را صاف کرد « صبر نکنیم تا فاکس بیاد؟ »
دختر نیشخندی زد و با ابرویش اشاره ای به آدرین کرد « شاهزاده اون رو وارد ماموریت هامون نمیکنه...»
آدرین وسط حرف های دختر پرید و پرخاشگرانه جواب داد « اون حتی عرضه ی کشتن یه نفر رو هم نداره چه برسه به قتل های زنجیره ای، میترسم فقط کارو سخت تر کنه، نمی‌خوام چند روز هم بی افتم دنبال پاک کردن کثافت کاری‌هاش ، بنظرم برگرده به خونه بهتره, فاکس خیلی شاهکار کنه بتونه از موزه چیزی بدزده!! »


دیمن سرش را به راست و چپ تکان داد« آثار نیاکان به درد مون نمی‌خورن ولی هرچی که تو بگی!! »
سپس چهار پرونده ی مقوایی را روی میز گذاشت و انگشت اشاره اش را روی عطف‌ یکی از پرونده ها کشید « این ها پرونده ی سرقت هستن ، از سه تا جواهر فروشی ، یک اسلحه ساز و یک موزه »


پرونده‌ی دوم را برداشت و آن را به راست و چپ تکان داد « این ها پرونده های قتل هستن ، قتل هیو اورامس ، دوتا آدمکش و یه روانی به اسم صاندرایگ » کاغذ کاهیِ پرونده را اندکی خراش داد و آنرا باز کرد ، سپس یک دسته برگه ی آچهارِ به هم منگنه شده را در آورد و به سمت آدرین دراز کرد « می‌خوام این رو خودت به شخصه انجام بدی »


دختر دست انداخت و سعی کرد پرونده را از دست دیمن بقاپد « من می‌خوام شون ، تو همیشه کارای جالب رو به آدرین میدی »
پسر خندید و پرونده را کنار کشید سپس آنرا  در دستان آدرین گذاشت « لازمه دفعه ی قبل که سعی کردی یه کسی رو بکشی رو یادآوری کنم؟ تو توی خونه اش با اون دوئل کردی ، آنقدر دوئل کردی که در نهایت هردوی شما قاتل و مقتول زخمی و داغون و پوشیده از خون رفتید بیمارستان چون هیچ کدوم تون موفق به شکست اون یکی نشده بود ، بعدم باهاش رفتی رستوران و اون توی غذای تو سم ریخت و تورو مسموم کرد!! لازمه یادآوری کنم یه هفته پوست بدنت سبزِ سبز بود ؟»


دختر خجالت زده سرش را پایین انداخت« شاید جاسوس و دزد خوبی باشم اما قتل...خب ..»
سپس خیلی ماهرانه بحث را عوض کرد « آدرین از ایار شنیدم یه کارآگاه جدید برای پرونده ات گذاشتن ، چرا نخواستی خود ایار شرشو کم کنه؟»
_«حوصلم سر رفته !! هربار تا دنیل قتل ها و سرقت های بیشتری برام بیاره بیکارم ، می‌خوام یکم با تعقیب و گریز این دختره سرگرم شم »


دختر نیشخند زنان لبخندزد « هوم پس یه دختره!!»
آدرین خشمگین به دختر زل زد و زمزمه کرد « مرمید بعضی وقتا فراموش میکنم چرا تو عضو گروه مایی ، مخصوصا وقتایی که تو قتل موفق نیستی یا وقتایی که از این حرفا میزنی !!» سپس ابرویش را تحدید آمیز بالا انداخت و دستانش را روی میز کوبید 


پایان 

امیدوارم لذت برده باشید 

چند پارت آینده از زاویه دید آدرین و بیان راوی هستن بازم