وبلاگ لیدی باگ

وبلاگ لیدی باگ

به دنیای میراکلس بهترین وبلاگ لیدی باگ خوش اومدین. اینجا براتون بهترین پست ها رو درباره لیدی باگ و کلی پست قشنگ دیگه آماده کردیم.

بیوگرافی+ اعلام وضعیت رمان

گندم هستم ملقب به witch 

سلامم، دلتون برام تنگ نشده بود ؟ 

یک اعلام وضعیت از رمان ها و نوشته های گندم بکنیم برای مخاطب های جدید وب ، و بفرمایید ادامه ی مطالب برای اخبار رمان های ناتموم مون

 

 

روی تصاویر کلیک کنید تا براتون پستا نمایش داده بشه ←بفرمایید ادامه ی مطالب 

رمان فراموشی فصل ۲ قسمت ۲

گمشدگی 

چی میشه اگه یه روز دوتا قاتل سریالی به هم برخورد کنن و عاشق هم بشن ؟ فصل دوم رمان فراموشی فانتزی/عاشقانه ماجرای مرینت و ادرینه اما این وسط یه چیزی درست نیست 

یه راز بزرگی درمورد آدرین هست که هیچ کس نمیدونه، حداقل فعلا .... مگه اینکه شما به مرینت کمک کنید این رازو کشف کنه 😁


پتوی چهارخانه و صورتی رنگ ،آهسته روی زمین پهن شده بود و مرینت طوری شق‌ورق روی آن نشسته بود انگار از قصه های افسانه ی پریان بیرون جهیده بود

 
مرینت انگشتش را میان چمن های زمردی تاب میداد و به این فکر میکرد که اگر تا ده دقیقه ی دیگر آدرین از ناکجا آباد سر نرسد دفعه ی بعد انگشتانش را داخل چشمان زمردی رنگِ آدرین فرو می‌کند

فراموشی s:2_p:1

فراموشی s:2_p:1

Witch Witch Witch · 1403/04/21 15:27 ·

 « گم‌شدگی »فصل دوم رمان فراموشی

فانتزی/عاشقانه/افسانه ی پریان/آدرینتی 

 

مرینت لب هایش را روی گونه ی آدرین گذاشت و اورا بوسید ، درواقع .. لب هایش را روی عکسِ آدرین گذاشت و آنرا بوسید 
به تصویرِ قاب شده ی آدرین خیره شد، تصویر به خوبی درخشش موهای طلایی و بافتِ مخمل گونِ آنهارا بازتاب نمی‌کرد، اما فعلا برای مرینت کافی بود

رمان فراموشی پارت ۲۵

رمان فراموشی پارت ۲۵

Witch Witch Witch · 1403/04/06 12:40 ·

قدم های متزلزلش بر روی سرامیک های خاک گرفته برداشته میشد، سینه‌اش با هر نفس بالا و پایین می‌پرید و قلبش با هر قدم از تپیدن می‌ایستاد، سینه اش سخت فشرده میشد و بغض گلویش را می‌سوزاند ؛
صدای دویدن آدرین در کارخانه ی متروکه می‌پیچید « مرینت ..» 
با هر قدم آدرین آهسته و زمزمه کنان به مرینت التماس میکرد « مرینت !! لطفا صبر کن !! لطفا به خاطر من صبر کن »
سپس با قدرت بیشتری به سمت جلو می‌دوید 

رمان فراموشی پارت ۲۴

رمان فراموشی پارت ۲۴

Witch Witch Witch · 1403/04/01 16:48 ·

داریم به قسمت های پایانی رمان میرسیم 😁 گه تا الان رمان رو نخوندین پیشنهاد میکنم امتحان کنید 

 

آدرین آهسته بوسه ی کوچکی بر پیشانی مرینت زد و با لبخند به او نگریست « امروز مهمون دارم »
_« اوه ، فاکس و کلاییس ؟ »
نیش های آدرین تا بناگوشش باز شد و روی مبل نشست، پیشانی اش را روی شانه ی مرینت گذاشت و زیر لب خس‌خس کرد « نه نه!! اونا نه ... رئیسم میخواد بیاد و ازت خواهش میکنم امروز از توی اتاقت بیرون نیا، باشه ؟»
مرینت سرش را به نشانه ی تایید تکان داد« می‌دونم که اتفاق های خوبی نمی‌افته اگه به حرفت گوش ندم، دیگه اصلا دلم نمیخواد بدون تو، توی یه خونه ی دیگه زندگی کنم »

رمان فراموشی پارت ۲۳

رمان فراموشی پارت ۲۳

Witch Witch Witch · 1403/03/27 20:21 ·

رمان عاشقانه ی فراموشی 

ترکیبی از عشق ، جنایت و خطر 😁


آدرین آهسته مرینت را روی تخت خودش گذاشت ،رد اشک و ریمل های مرینت پیراهن سفید آدرین را خیس و سیاه کرده بودند
سپس روبه روی مرینت نشست ،مرینت خجولانه نگاهی به آدرین انداخت « همیشه باید نجاتم بدی ؟»


دندان های سفید آدرین  وقتی نیشش برای مرینت تا بناگوش باز شده بود ،پشت نیشخند بزرگش بی‌نقص بنظر می‌رسیدند« همیشه وقتی به مهمونی یا پارتی دعوت میشی خودت رو تو دردسر میندازی ؟ »

فراموشی ، پارت ۲۲ بخش دو

مرینت با مقاومت سعی کرد نگاهش را از چشمان او بدزدد ، اما طوری چشمان زمردی رنگش میانِ انبوه موهای طلایی رنگش پنهان شده بود و مانند ماهی که ابر هارا شکافته از پس آنها بیرون آمده بود که مسحور کننده ترین تصویر دنیا را خلق کرده بود، مرینت آهسته زمزمه کرد « زیادی زیبان ، انگار حق هزاران نفر رو خوردن » آهسته دستش را سمت گونه ی آدرین برد و با پشت دست آنرا لمس کرد ،
آدرین خیلی سریع خودش را عقب کشید و اجازه نداد دست مرینت دور پیچ و تابی از موهای طلایی رنگش حلقه شود

مرینت با زانو روی زمین سنگی افتاد و به اشک هایش اجازه داد تا گونه هایش را در آغوش بگیرند « خیلی عوضی هستی !! منو ترک می‌کنی ولی طوری حواست بهم هست که اجازه میدی درمورد داشتنت خیال پردازی کنم »

فراموشی ، پارت ۲۲ بخش یک

این پارت رمز داره ، رمزش همون رمزِ تماس با unknown هست .


خب بزارید وسوسه تون کنم 😈 

مرینت میترسید آدرین از نگاهش شرمساری و تنفر را بخواند ، و بیشتر از این میترسید که آدرین عشق را از نگاهش بخواند
آدرین دو دستش را روی صورت مرینت گذاشت و سعی کرد نگاهِ مرینت را بدزدد
 _« من ... من نمیخواستم ... شراب بخورم ... مجبورم کرد ...  آ ...آدرین ... ببخشید .. متاسفم ... فقط ...»
_«جام چهارم و پنجم رو به انتخاب خودت نوشیدی»
مرینت با حراس به عمق چشمان آدرین خیره شد و پرسید « تموم این مدت منو زیر نظر داشتی ؟»
آدرین لبخند زد « بالاخره تو چشمام نگاه کردی پرنسس »