رمان فراموشی پارت ۲۳
رمان عاشقانه ی فراموشی
ترکیبی از عشق ، جنایت و خطر 😁
آدرین آهسته مرینت را روی تخت خودش گذاشت ،رد اشک و ریمل های مرینت پیراهن سفید آدرین را خیس و سیاه کرده بودند
سپس روبه روی مرینت نشست ،مرینت خجولانه نگاهی به آدرین انداخت « همیشه باید نجاتم بدی ؟»
دندان های سفید آدرین وقتی نیشش برای مرینت تا بناگوش باز شده بود ،پشت نیشخند بزرگش بینقص بنظر میرسیدند« همیشه وقتی به مهمونی یا پارتی دعوت میشی خودت رو تو دردسر میندازی ؟ »
آهسته به سمت جلو خم شد و دستش را روی گونه های مرینت کشید، سپس دسته ای از موهای بلوبری رنگ مرینت را دور انگشتانش پیچید و با موهایش بازی کرد « آهان فهمیدم ، تقصیر موهاته، تقصیر لب هات و چشم هات ... انقدر که زیبایی، هرکس جرعت میکنه روده درازی کنه »
_« تو همیشه به چیزایی دست میزنی که مال خودت نیست ؟»
ناگهان آدرین با تعجب به موهای مرینت نگاه کرد، گویی متوجه نشده بود چگونه آنها را دور انگشتانش تاب میدهد، یا شاید هم تعجب کرده بود آن موها برا او نیست، سپس دو دستش را دو طرف مرینت گذاشت و خودش رابه سمت مرینت جلو کشید « ببخشید؟ اگه یادت باشه جلوی اون عوضی گفتم تو مال منی !!»
_« توبهش گفتی اون مال یکی دیگست ، بهش نگفتی اون مال منه !! گفتی مال یکی دیگست و منم مال تو نیستم !!»
آدرین ناامیدانه خودش را عقب کشید « پس من اون پسرِ خوشوقتی نیستم که باوجود اینکه ردت کرده بازم چشم انتظارشی؟»
گونه های مرینت سرخ شد « تو از کِی منو زیر نظر داشتی !!؟»
آدرین آهسته ابرویش را بالا انداخت و زمزمه کرد « همیشه داشتم و همیشه خواهم داشت »
مرینت آهسته در جایش جابه جا شد و به چشمان زمردی رنگ آدرین زل زد ، سپس دستش را دراز کرد و روی صورت آدرین گذاشت، به انگشتانش اجازه داد شیطنت آمیز روی گونه های آدرین برقصند، صورت آدرین زیر نور اندکی که میتابید مانند تکه ای از ماهِ روشن میدرخشید و مانند ابریشمی نرم در دستان مرینت خودنمایی میکرد
مرینت دستش را در امتداد گونه های آدرین پایین کشید و خط فک بی نقضش را دنبال کرد
آدرین زمزمه وار پرسید « اون پسر خوشوقت کیه ؟»
دستانِ مرینت دوباره و دوباره مسافت بین خط فک و گونه های آدرین را طی کردند ، سپس مرینت انگشت اشاره اش را روی لب های آدرین کشید « لعنت بهت!! خودتی .. تو همونی عوضی ای هستی که منو ترک کرده ؛
بعد از اینکه منو ترک کردی باید فراموشت میکردم ولی مگه میشد ؟مگه میتونستم فراموشت کنم ؟ هرروز بیشتر از دیروز ، هر ساعت بیشتر از ساعت قبل بهت فکر میکنم »
آدرین زیرلب خندید « تمام تلاشمو کردم که فقط از دور مراقبت باشم !! ولی وقتی که پسر های دیگه نزدیکت میشدن !! نمیدونی چطور درونم رو به آتیش میکشیدی !! تو همیشه منو به آتیش میکشی»
مرینت زیر لب نجوا کرد « دیگه تحمل ندارم !! وای آدرین بگو که من مال توام »
آدرین کمی به سمت جلو خیز برداشت « تو مال منی ، با اینکه خودخواهانه هست ولی ... تو ... مال ... منی .... تو.مالِ.منی ... چقدر از هجی کردن این کلمه خوشم میاد میتونم به ۵ زبانِ مختلف این حرف رو برات تکرار کنم »
مرینت دیوانه وار زمزمه کرد « من مال توام، به شرط اینکه توهم مال من باشی !!»
آدرین دستانش را دور کمر مرینت حلقه کرد و اورا به سمت خود کشید ، آهسته سرش را به مرینت نزدیک کرد ، نفس های رقصانش روی گردن مرینت نقش میبست و زمزمه هایش در ذهن مرینت حکاکی میشدند ، لب هایش آهسته و لطیف بر لاله ی گوش مرینت میخوردند « شرمنده ولی بعد از کاری که کردی ،باید بیشتر برای بدست آوردنم تلاش کنی !!»
مرینت سریع آدرین را به عقب حل داد ، آدرین شوک زده سرش را به عقب راند و با تعجب به مرینت چشم دوخت ،
مرینت با حرکتی سریع جلو آمد و بوسه ای بر روی لب های آدرین گذاشت و اورا سریع و کوتاه بوسید ، سپس عقب آمد و به آدرین نگاه کرد « مثلا اینطوری خوبه ؟»
آدرین شیطنت آمیز لبخند زد « دقیقا همینطوری !!»
آدرین اهسته جلو آمد و دستش را دوباره پشت کمر مرینت حلقه کرد ، سپس نامطمئن به چشمان مرینت خیره شد تا پاسخی را از چشمانش بخواهد « این خواسته ی تو نیست مرینت!! بعد از یه روز سخت من دارم در حقت بی انصافی میکنم » سپس چشمانش را بست ، مثل اینکه کلمات اورا داخل زندانی میانداختند و او امیدوار بود مرینت از باز کردن دربِ زندان هراسی نداشته باشد
مرینت آهسته زمزمه کرد « تو دقیقا تموم چیزی هستی که من میخوام » سپس جلو آمد و به لب های تشنه اش اجازه داد از بوسه ای گرم سیراب شود و خودش را به آغوش آدرین سپرد
پایان پارت
خب ، این پارت آزمایشی هست ، یعنی اگه دوباره حمایت ها افتضاح باشه من کاری ندارم
طبق حرف های خودتون ، اگه لایک و کامنت کم باشه من دیگه پارت نمیدم و این آخرین پارت رمانم میشه ، یه به جای نصفه گذاشتن کتاب ، یکی از شخصیت هارو به بدترین حالت ممکن میکشم !!
امیدوارم حمایت تون طوری نباشه که مجبور بشم شرط بزارم 😅