رمان فراموشی فصل ۲ قسمت ۲
گمشدگی
چی میشه اگه یه روز دوتا قاتل سریالی به هم برخورد کنن و عاشق هم بشن ؟ فصل دوم رمان فراموشی فانتزی/عاشقانه ماجرای مرینت و ادرینه اما این وسط یه چیزی درست نیست
یه راز بزرگی درمورد آدرین هست که هیچ کس نمیدونه، حداقل فعلا .... مگه اینکه شما به مرینت کمک کنید این رازو کشف کنه 😁
پتوی چهارخانه و صورتی رنگ ،آهسته روی زمین پهن شده بود و مرینت طوری شقورق روی آن نشسته بود انگار از قصه های افسانه ی پریان بیرون جهیده بود
مرینت انگشتش را میان چمن های زمردی تاب میداد و به این فکر میکرد که اگر تا ده دقیقه ی دیگر آدرین از ناکجا آباد سر نرسد دفعه ی بعد انگشتانش را داخل چشمان زمردی رنگِ آدرین فرو میکند
فاکس آهسته دربِ سبد را باز کرد و ساندویچ های ژامبون و ساندویچِ پنیر و مربا را روی پتویِ پیک نیک گذاشت
بعد دو گیلاس بیرون گذاشت و با حرکتی نمایشی شراب هارا توی گیلاس ها خالی کرد
مرینت مثل دختر بچه ای بهانه گیر بینی اش را بالا کشید « شراب نمیخوام »
فاکس گیلاس را به طرز وسوسه برانگیزی تکان داد « حالا که اون اینجا نیست، بهتر نیست یکم مطیع نباشی؟ و مثلا جواب عوضی بازی در آوردنش رو با عوضی بودن بدی؟»
-« من عوضی نیستم اونم نیست »
فاکس زبانش را بیرون آورد و برای مرینت زبان درازی کرد« اره میبینم کی کنارت نشسته » بعد با حالتی پیروزی آمیز شراب هارا روی چمن های تازه ریخت و از داخل سبد دو بطری نوشابه ی گازدار برداشت « آماده بودم بخوای بهونه بگیری پرنسسِ من »
-«من پرنسس تو نیستم»
فاکس آهسته جلوی مرینت زانو زد و دستان مرینت را میان دستان خود فشرد « یه روزی میشی، وقتی حقیقت رو ببینی ... وقتی منو قبول کنی »
آهسته ساندویچی را میان دستان مرینت گذاشت و دستان مرینت را بالا برد « یادت بیار باهات چیکار کرد مرینت، یادت بیار آدرین الان کجاست، یادت بیار چطور اینکارو کرد»
فاکس دستان مرینت را محکم نگه داشت و صورتش را به دستان مرینت نزدیک کرد، اولش بوسه ای کفِ دستش کاشت و بعد گازی به ساندویچی که کف دست مرینت بود زد
مرینت اولش چشمانش را محکم به هم فشرد، بعد آهسته چشمانش را باز کرد و نگاهی به فاکس کرد؛
به موهای قهوه ای رنگش که مانند یاقوت سرخ زیر آفتاب میدرخشید، به چشمان ماهونی رنگش که اورا یاد بلوط های سرخ میانداخت
به پوست روشن و گندمگونش و ترکیب موهای بهم ریخته و نیمهبلندش که چطور مهربانانه موهایش صورتش را در آغوش گرفته بود،
موهای فاکس با مدل خامه ای درحالی که نامنظم کوتاه شده بود صورتش را به رخ میکشید، زاویه ی تیز فکش قلب آدم را سوراخ میکرد و زخم کوچکی روی گونه و پایین چشمش نقش بسته بود، مرینت مهربانانه فاکس را نگاه کرد و بعد
نگاهش تلخ و وحشیانه شد
عکسی از داخل جیبش بیرون کشید و روبه روی فاکس گذاشت « میخوام برام دنبال این آدم بگردی»
-«مرینت و.....»
مرینت وسط حرف فاکس پرید «میخوام برام دنبال این آدم بگردی »
فاکس به عکس نگاه کرد، درون عکس مرینت مهربانانه دستش را دور پسری حلقه کرده بود، پسری که فاکس معتقد بود از او زیباتر است
فاکس نگاه غمگینی به مرینت انداخت، نگاهی که شاید آخرین تقلایش برای دیده شدن بود، سپس هاله ای از غم چشمانش را پر کرد« چشم ملکه ی من.. هرطور شده .... » لحظه ای صدای فاکس گرفت و آب دهانش را قورت داد، گویی امیدوار بود مرینت بعد از آدرین اورا انتخاب کند نه شخص دیگری را « .. برات پیداش میکنم... حتی اگه بازم تصمیم بگیری منو نادیده بگیری »
سپس عکس پسر را از میان دستان مرینت بیرون کشید و دندان هایش را به هم فشرد « فقط یادت نره آدرین الان کجاست»
سپس بلند شد و مرینت را در میان پیک نیکی که باید عاشقانه میبود نه سرد و خشک تنها گذاشت
یعنی مرینت دنبال کی میگیره ؟
اگه تعداد لایک ها امروز به بالای ۲۵ برسه پارت بعدی رو امروز میدم اگرنه ....
حتما تاحالا فهمیدین که من سه تا رمان رو پیوسته میزارم به ترتیب
جنازه ی چهارم ، فراموشی ، قلعه ای آنسوی زمان
و این یعنی اگه شما تا آخر امروز به ۲۵ لایک نرسونید ، باید صبر کنید اول پارت دومِ قلعه ای آنسوی زمان و پارت سوم جنازه ی چهارم رو بزارم بعد پارت بعدی رو بدم 😂
ایوا یه دختر نوجونه که شاهد قتل یه پسر جوون و خوشتیپ بوده، اما چی میشه اگه فردایِ شبِ قتل ، پسر جوونی که مرده بی افته دنبالش ؟
برای خوندن این رمان روی تصویر کلیک کنید 😁اگه ازش حمایت نشه پارت بعدی دیرتر به دست تون میرسه
درمورد کتاب پادشاه پریان لینکش رو توی کامنتا میزارم