فراموشی پارت ۱۱_بخش دوم
پس از بسته شدن در و رفتن مجرم ، مرینت تا ده دقیقه همانطور نشسته بود و به در زل زده بود
انتظار داشت هر لحظه آدرین بازگردد و مچ مرینت را بگیرد ، سپس سرک کشان به سمت اتاق آدرین رفت ، اتاق کوچکی با دیوار های سبز ، به سبزی جنگل و برگ درختانِ توس ،
دیوارها با طرح برگ، طوری طراحی شده بودند که انگار از میان برگ های سبز رنگ به تابش نور خورشید خیره شده ای و زیر انبوه درختان ایستاده ای ؛
زمین زیر پایش پارکت شده بود و فرشی کوچک و دایره ای به رنگ سفید با طرح بلوط های زرین و کوچک روی آن پهن بود ،
اتاق یک تخت و یک کمد و یک میز تحریر بیشتر نداشت ، مرینت پرسه زنان به سمت میز رفت و متوجه شد بسته ای کادو شده روی آن قرار دارد که نامی بر رویش نوشته شده "marinette"
مرینت لحظه ای با تعلل به بسته خیره شد ، سپس دست انداخت و بسته را در دست گرفت ، بسته با کاغذی نرم و کاهی رنگ با رگه های نقرهفام کادو شده بود ؛
کاغذ کادو توسط دستان مرینت پارهپاره شد و بر زمین ریخت، داخل بسته ی کادو ، پنجدست لباس و یک حوله قرار داشت
پیراهن خوابی به رنگ گل های افتابگردان، بلوزی سفید و شلوار جینی تنگ به رنگ ذغال، تیشرتی راحتی، بلوزی قرمز رنگ به رنگ گل های رز با آستین هایی توری ، پیراهنی ابریشمین با دامنی بلند وپفدار و راحتی به رنگ بنفشِ کریستالی
مرینت به لباس های متعدد خیره شد و تصور کرد که در آنها چقدر خوب دیده میشود ،
اینکه پوست مرمرگونش با بافت لباس یکی میشود ، اینکه موهایش به رنگ آبیِ شب چگونه با رنگ سفید وزرد و قرمز و بنفشِ لباس ها جور میشد
ناخودآگاه لبخندی بر روی لب های مرینت نشست ، تصور اینکه قاتلی چنان ظریفانه درمورد لباس های یک زن تصمیم بگیرد سخت بود ، که قاتلی کاری به این ظریفی انجام دهد ، ناگهان تصور مرینت بر اینکه او اینکارها را برای چند زن دیگر انجام داده معطوف شد
اخم بر روی چهره ی مرینت نشست و با حواس پرتی شلوار سیاه رنگ و تیشرت سورمه ای رنگ را برداشت
تیشرت پس زمینه ای مشکی با آستین های نسبتا بلند و گشادی که تا آرنجش میآمد داشت و طرح های ملایم و سورمه ای رنگی به شکل مارپیچ های حلزونی روی پس زمینه ی مشکی رنگ لباس نقش بسته بود ،
مرینت از اتاق بیرون آمد و به سمت حمام رفت
آب داغی که بر روی پوستش برخورد کرد افکارش را عقب میراند ، مرینت شامپویی با عطر گل رز سرخ را برداشت و شروع کرد به شستن موهای نرم و ابریشمینش و اجازه داد دوباره در افکارش غرق شود
اتاق آدرین خالی به نظر میرسید ، پس حتما باید قفسه ای مخفی در کمد یا میر تحریرش وجود میداشت ؛شاید هم اتاقی مخفی پشت آنها قرار داشت و چون خانه ویلایی بود شاید یک طبقه ی زیرین هم داشت
مرینت متوجه شد چقدر به خانه بیاعتنا بوده و آنرا بیدقت وارسی کرده بود
افکار مختلف بر روی مغز مرینت میرقصید ، کف ها آهسته صورت و بدن اورا دربرمیگرفتند برایش سوال بود که چرا فردی مانند ادرین به قاتلی تبدیل شده است ،
سپس لبخند گرمی بر روی لب هایش نشست ، احتمالا به دلایل تلخی که او میتوانست به قاتلی تبدیل شود
حوله را آهسته دور بدن سردو برهناش پیچید و به خودش اجازه داد درون حوله لوله شود ، حس گرم و نرمی بدنش را فرا گرفت ، عضله های سفت بدنش در زیر گرمیِ آب نرم شده بود او آهسته حوله را دور موهای بلندش پیچید و لباس هایش را تنش کرد
شلوار جذب ذغالی رنگ درست تا مچ پاهایش و به اندازه بود ، تیشرت آبی رنگش پوست سفید رنگش را مانند تکه ای ماه در آسمان سیاه نشان میداد ، موهای نیمه خیسش را از لای حوله بیرون کشید
موهایش آهسته روی شانه اش ریخت و سپس به سمت اتاق آدرین بازگشت
باید کارِ بازرسی را شروع میکرد
به لبه ی میزتحریر و کمد دستکشید تا شاید متوجه ی فرورفتگی و حفره ای در بدنه ی آن شود ، سپس به سمت تخت رفت و روی تشک نرم آن نشست
حالا که دقت میکرد اتاق مجرم زیاد هم کوچک نبود
طرح دیواره های برگمانندِ آن اتاق را مانند جنگلی بیانتها نشان میداد ، اتاق مستطیل شکل بود و گوشه ای از اتاق تخت گرم و نرم او قرار داشت که با پارچه ی بافته شدهای از پشم خالص و نرم با رنگ سبز و طلایی پوشیده شده بود،
پایین تخت کمدی بزرگ به رنگ شکلات تلخ و آنسوی اتاق میز تحریری با پنج یا شش قفسه قرار داشت
مرینت آهسته خمیازه ای کشید
درحالی که داشت اتاق را از نظر میگذراند چشمانش را مالید و متوجه نشد کِی سرش روی تخت فرو آمد و درخواب فرو رفت
(پارازیت : دوستان وقتی خط فاصله میزارم یعنی اون بخش تموم شده و امکان داره مکان یا زاویه دیدی که داستان باهاش تعریف میشه تغییر کنه )
آدرین آهسته کلید را چرخاند و در با صدای چلقی باز شد ، او پاورچین پاورچین وارد خانه شد و نگاهی به لباس هایش انداخت ، سپس دوباره آستین لباسش را بو کشید تا مطمئن شود بوی بنزین نمیدهد
آدرین جعبه ی پیتزا را روی میز گذاشت و درب آن را باز کرد ، دو مدل نوشابه با طعم های مختلف روی میز گذاشت و ظرفی مملو از سیب زمینی سوخاری و ظرفی حاوی سالاد گوشت روی میز گذاشت
قدم های آهسته اش را سمت اتاق خوابش راند ،
مرینت آرام روی تخت او دراز کشیده و در خودش مچاله شده بود ،حمام کرده و شلوار سیاه رنگ و تیشرت را پوشیده بود ،
موهای بلوری رنگ و بلندش که تا کتف هایش میرسید بر روی صورتش ریخته بود و سینه هایش با نفس های آرامش بالا و پایین میرفت
آدرین لبخندش را عقب راند و اهسته کمی آنطرف تر از تخت روی پاهایش زانو زد و نجوا کنان مرینت را صدا کرد « مرینت !! مرینت »
مرینت پشت میز غذاخوری گوشه ی اتاق نشیمن نشست ،او اصلا به یاد نمیآورد این میز وجود داشته بودهباشد، میز دایره ای بود و حداکثر سهنفر میتوانستند روی آن بنشینند ، مرینت به غذاها چشم دوخت
آدرین لبخندی مضطربانه زد و نجوا کنان گفت « میدونم تازه خوب شدی ، از فردا سعی میکنم غذاهای سالم تری برات بیارم »
شکم مرینت به نشانه ی اعتراض قارو قور کرد و مرینت جعبه ی پیتزا را جلوی خودش کشید و تکه ای از آن کند ، لبخند زنان گفت « از فردا برمیگردم خونه ی خودم »
نوشابه درگلوی آدرین پرید و صرفه کرد ، مرینت از این موفقیت استفاده کرد و حرفش را ادامه داد « تو نمیتونی برای من تعیین و تکلیف کنی ، من که زندانی تو نیستم!! هرجا بخوام میرم و هرکاری بخوام میکنم ، الآنم میخوام برم خونه ی خودم »
_«تو خونه ی خودت رو یادت میاد ؟»
_«وا؟ البته که ... یادم ..یادم ...نمیاد » مرینت حرفش را نصفه نیمه قورت داد ، نزدیک بود نقشش را فراموش کند
آدرین لبخند زنان لیوان نوشابه را روی میز گذاشت و ادامه داد « خودت رو یادت میاد ؟»
مرینت سکوت کرد و آدرین دوباره سوالش را تکرار کرد ، مرینت پاسخ داد نه
_«منو یادت میاد ؟»
_«ابدا ، به جز اینکه میدونم یه پسر پروی خوشتیپی »
نیس آدرین تا بناگوشش باز شد « خب تو نه خودت رو یادت میاد ، نه دوستات و نه خونه ات رو مرینت ، لطفا اینجا بمون و اجازه بده حواسم بهت باشه ، وقتی مطمئن بشم حالت خوبه و مشکلی پیش نمیاد خودم میبرمت خونه ، فقط اجازه بده مطمئن بشم حالت خوبه و جات اَمنه »
_«من میتونم مراقب خودم باشم !!»
_«اره موافقم ، مرینت من باور دارم تو خیلی کارا میتونی بکنی ... درواقع باور دارم تو همه کار میتونی بکنی ،همینطور باور دارم خیلی از کارایی که میتونی بکنی ممکنه بهت آسیب بزنه » آدرین آب دهانش را قورت داد و آهسته و زمزمهوار ادامه داد « نمیتونم اجازه بدم دوباره اتفاقی برات بی افته »
مرینت در دل به خودش لعنت فرستاد ،همانقدر که مرینت حواسحمع بود، اوهم حواسجمع و مراقب بود؛
قطعا آنقدری احمق نبود که بگذارد حالا که مرینت آنقدر راحت آدرس خانه اش را در اختیار دارد فرار کند ،باید مطمئن میشد که مرینت اورا به خاطر ندارد ، و لعنت بر او که دست کمی از شیطان نداشت مرینت در ذهنش به او فحش داد که آنقدر خوب نقشادمی عاشق پیشه را بازی میکرد
_«من گوشیمو میخوام »
آدرین خندید و امیدوارانه سر تکان داد « مال خودت شکسته، برات تهیه میکنم!!»
_«همچنین حق نداری بهم نزدیک بشی ، بیاجازه بهم دستبزنی، وقتی لباس ندارم منو دید بزنی، حالا هرچقدر هم که با من قبلی اینکارارو میکردی »
آدرین نیشخند زد « حتی اگه تویِ قبلی بودی هم علاقه ای نداشتم وقتی لباس نداری تورو دید بزنم یا شبا پیشت بخوابم»
مرینت لیوان نوشابه ای را بالا گرفت و لبخند زد ، حداقل باهم به توافق رسیده بودند
سخنِ نویسنده : آدرین به مرینت اطمینان داد که بهش دست نمیزنه و دزدکی نگاه نمیکنه یا هرکار دیگه ، اما من قول نمیدم آدرین رو مجبور نکنم اینکار هارو کنه😈😂
پایان
امیدوارم لذت برده باشید
وای امروز خیلی حالم بده🥲
و اینکه بزارید باهاتون رو راست باشم ، برای پارت بعد به کمبود ایده برخوردم ، خوشحال میشم نظرات تون رو بهم بگید