رمان فراموشی p:9

Witch · 00:46 1403/01/23

به کسی ندارم الفت ز جهانیان مگر تو 

اگرم توهم برانی سر بی کسی سلامت 

 


انتظارش را می کشید ، 
از دو ساعت قبل که اعلام کرده بود فراموشی گرفته‌، هر لحظه منتظر این اتفاق بود ، از زمانی که پزشک و چند پرستار بالای سر او آمده بودند در انتظار بود ؛ 
حالا او پشت در ظاهر شده بود ، موهای طلایی رنگش شانه شده و شلوارجینی سیاه و جذب به همراه تیشرت آستین بلندی پوشیده بود ، 


نورِ سفید رنگِ لامپ به آهستگی اتاق را روشن میکرد و بوی ملافه های تمیز اتاق را پر کرده بود ، 

مرینت در گوشه ای از تخت نشسته بود و ملافه ای سفید را تا روی شکمش بالا کشیده بود ، با دیدن مجرم بدنش ناخودآگاه منقبض شد ؛
می‌دانست که نباید اینکار را بکند ، باید خود را بی تفاوت نشان میداد اما پاهایش را به داخل جمع کرد و با تندی به مجرم نگاه کرد 


مجرم آهسته سمت مرینت آمد و گوشه ی تختش نشست ، نگاهش مضطرب بود ولی لبخند عمیقی برلب داشت « سلام »
مرینت اطمینان نداشت رنگ صورتش نپریده باشد ، حتی مطمئن نبود دهانش از هم باز شود ، یا اگر هم باز شود صدایش در بیاید 
_«مرینت ، حالت خوبه ؟»
_«ب.بـ.ـله ..ت.تو کی هستی؟»
مجرم زیر خنده زد ، خنده اش به طرز ععجیبی آهنگین بود و دل مرینت را خالی می‌کرد « واقعا منو نمیشناسی ؟»
گونه های مرینت گر گرفتند « من حتی خودم روهم نمی‌شناسم ، تو کی هستی ؟»


مجرم به طرز ترسناکی به جلو خیر برداشت و خودش را به مرینت نزدیک کرد ، نفسش های آرامش با نفس های مرینت برخورد می‌کردند «مطمئنی میخوای منو بشناسی ؟ البته اگه یادت نمیاد واقعا من کیم؟ »
مرینت دستش را روی شانه های عضلانی مجرم گذاشت و اورا عقب کشید « به من نزدیک نشو !! »
_«من ، نامزدتم شیرینکم!!»


رنگ مرینت مانند گچ دیوار سفید شد و ناخواسته فریاد زد « چیشد ؟؟»
مجرم آهسته خندید و چند دست لباس روی تخت گذاشت « من نامزدتم !!»
مرینت خرناسی کشید و توجه ی اورا به خود جلب کرد 
_«چیشده ؟ نکنه منو به عنوان چیز دیگه ای به یاد میاری ؟»
_«ن.نه .. ولی ، من ، نام...نامزد دارم ؟ عاشق همدیگه بودیم ؟»
مجرم با چانه اش به لباس های روی تخت اشاره کرد « لباس هاتو عوض کن،درموردش بعدا صحبت می‌کنیم»
سپس به آهستگی از روی تخت بلند شد 
 



جنس الیاف پارچه نرم و مخمل‌گون بودند ، انگار که جسمی در این دنیای مادی نیستند ، بسیار سبک و گویی از جنس نور بودند 
مرینت ساق پایی سفید رنگ پوشید که تا بالای زانو هایش می‌آمد ، دامنی خوش فرم و موج‌دار که تا ران پاهایش و اندکی بالاتر از زانویش بود و به پاهایش فرم می‌بخشید 
بلوزی ابریشمین و سفید رنگ پوشیده بود و روی آن جلیقه ای پشمی ولی نازک به رنگ آبی آسمان به تن داشت ،
بلوزِ سفیدش استادانه و با مهارت دوخته شده بودند و زیر جلیقه ی آبی رنگش شبیه ابرهای آسمان بنظر می‌رسیدند ، لباس و جلیقه اش زیرِ دامنش جای گرفته بودند ، دامنی چهارخانه با ترکیبی از رنگ آبی کهکشان ، سفید و آبی آسمانی ؛


لباس سفید و آبی رنگش بی اندازه با پوست مرمرگون و موهای بلوری رنگش جور بودند ، موهایش به رنگی آبی سیر با رگه هایی از بنفش سیر روی شانه هایش ریخته بودند

اگر لباس های بیمارستان چیزی بهتر بودند ، هرگز حاضر نبود لباس هایی که مجرم به او داده بود را به تن کند ، 
نمی‌دانست ، برای اولین بار آرزو کرد کاش حداقل یکبار فراموشی گرفته بود تا این لحظه بداند چگونه باید برخورد کند ، زیر لب غرولند کرد "عوضی بهم میگه نامزدمه !! حالا من باید چیکار کنم؟"


به تصویر خودش در آیینه چشم دوخت ، تصور کرد اگر حتی خودش را نمی‌شناخت چگونه با کسی که احتمال میداد زمانی عاشق هم بودند رفتار میکرد ، ابرو هایش درهم رفت و اخم کرد 
باید اورا دوست می‌داشت یا پس میزدش ؟ یا بی تفاوت می بود ؟ یا شاید هم اورا به چالش میکشید ؟ 
هرچه که بود دوست داشت زودتر از اینجا فرار کند و در خانه اش پناه بگیرد ، زیر سایه ها بخیزد و گوشه ی تختش بشیند و تا سال ها دیگر کسی را نبیند 
درب اتاق باز شد و مجرم داخل آمد ، با دیدن مرینت نیشش تا بناگوشش باز شد ، آهسته نزدیک مرینت شد « خیلی زیبا شدی »
مرینت خشمگین شد ، از بلایی که احتمالا او میخواست سرش بیاورد و طوری که با او صمیمانه رفتار میکرد ، او هرکه که بود خیلی استعداد بازیگری داشت 
_«هزینه هارو پرداخت کردم ، همه چیز ردیفه ، آماده ای ؟».
گونه های مرینت گل انداختند ، نمی‌خواست به هیچ وجه زیر دین مجرمِ آدم‌کشی مثل او بماند ، آهسته سرش را به نشانه ی تایید تکان داد 
مجرم دولا شد و دستش را پشت ران پاهای مرینت گرفت ، مرینت خشمگین فریاد زد « داری چیکار می‌کـ..» 
اما قبل از اینکه بتواند حرفش را تمام کند ، مجرم یکی از دست هایش را پشت زانوی مرینت محکم کرد و آن را بالا کشید ؛ 
زمین زیر پاهای مرینت خالی شد ، مجرم دست دیگرش را پشت کمر مرینت گذاشت و اورا با حرکتی سریع بلند کرد و در آغوش گرفت 


دستانش گرم بود ، یکی از آنها زیر زانوی مرینت و دیگری پشت کتف مرینت قرار داشت ، او مرینت را محکم به خودش چسباند 
دامن مرینت در هوا پیچ و تاب خورد، موهای سورمه ای رنگش روی هوا می‌رقصیدند ، مرینت مشتی به سینه ی مجرم زد « داری چه غلطی می‌کنی ؟ »
مجرم آهسته و سبک‌وارانه از اتاق خارج شد ، گویی مرینت اصلا وزن نداشت ، درحالی که توجه ها سمت آنها برمیگشت او از داخل دالان ها رد میشد و به سمت درب خروج بیمارستان میرفت ، نیشش تا بناگوشش باز شد « تازه خوب شدی ، دوست ندارم به خودت زخمت بدی دونه‌برفم»
گونه های مرینت به سرخی گل های رز شد ، مجرم سرش را به سمت عقب تاب داد و قهقه زد « اینقدر معذب نباش ، گونه هات سرخ شده !!» 
مرینت خشمگین به او چشم قره رفت « فقط از معذب شدن گونه های کسی سرخ نمیشه !! من فراموشی گرفتم و حتی خودم رو نمیشناسم ، بعد سروکله ی یکی پیدا میشه و بهم میگه نامزدمه ، من رو لمس می‌کنه و خیلی راحت به خودش اجازه میده بدون اینکه ازم اجازه بگیره بغلم کنه و داره منو می‌بره جایی که حتی نمی‌دونم کجاست !! از کجا بدونم درمورد اینا راست گفتی ؟ من حتی اسمت رو هم نمی‌دونم , اصلا اسمی هم داری ؟»
مجرم نیشخندی گرم زد و از بیمارستان بیرون رفت ، باد موهای مرینت را تاب می‌داد ، سکوت زیادی طولانی شد و لحظه ای مرینت فکر کرد او قرار نیست جواب دهد 
سپس آهسته زمزمه کرد « البته که دارم!! آدرین ، اسمم آدرینه »
مرینت لحظه ای جا خورد و با صدای بلند نفسش را بیرون داد « آدرین ؟ »


آنها آهسته در خیابان قدم می‌زدند ، ماشینی زمردی رنگ  در جایی دورتر به چشم می‌خورد ، مرینت سعی کرد به ماشین نگاه نکند و بی اعتنا باشد ، گویی قبلا آن را ندیده ؛


سپس به چشمان مجرم خیره شد ، نگاه هایشان درهم گره خورد و مرینت نتوانست از تله ی چشمان او فرار کند 
چشم هایش سبز بود ، به سبزی سیب ، به سبزی زمرد ، 
چنان میدرخشید انگار نور ماه را در خود دارد 
گونه های مرینت گر گرفت و زمزمه کرد « آدرین !!»


نامش را زیرلب زمزمه و لمس میکرد ، اینکار به او حس خوشایندی میداد « آدرین ، آدرین !!» 
با اینکه زمزمه میکرد می‌دانست مجرم صدایش را شنیده است ، مطمئن بود گونه هایش سرخِ سرخ شده است ، دوباره آهسته نجوا کرد « آدرین »
_« تاحالا بهت گفته بودم چقدر اسمم رو دوست دارم وقتی تو صدام می‌کنی ؟»
سپس نیشش تا بناگوشش باز شد « اگرم گفته بودم تو یادت نمیاد »
 


پایان ، پارت بعد کاور رو عوض میکنم 

حمایت فراموش نشه 

جدیدا بعضی ها کم لطف شدن 🥲

راستی ، اون عکسی که گذاشتم از صحنه ی داستان رو خودم کشیدم 😂وقتی تموم شد از مراحل کار فیلم میزارم