این داستان:جشن تولد
تاریخ تولد دیمین مشخص شد. بنده خدا خودش نمیدونست تولدشه.
تاریخ تولد دیمین مشخص شد. بنده خدا خودش نمیدونست تولدشه.
(زندان تارتاروس4/مدرک1)
برید ادامه. (به نظر میرسه باید شروع به تایپ کردن بکنم. چون فقط تا اینجای داستان رو نوشته بودم)
امیدوارم لذت ببرید.
(نقشه1/ زندان تارتاروس3)
برید ادامه. راستی این پارت قسمت طنز هم داره.
یک سوال: آیا میخواهید بعد از این پست یکی از اون تک پارتی هایی که بین داستان هام میزارم یا یکی از پارت های تعطیلاتی بزارم یا به همین روال داستان ادامه بدم؟ توی کامنت ها جواب بدید.
**************************************************************
(زندان تارتاروس2)
پس از هزاره ها من دوباره یک پارت از این رمان دادم.
(دوستی از درون دشمنی شکوفا می شود/ زمان تقریبی جنگ معلوم میشه)
********************************************************************************************************
(دیدار دو دوست/ زیر پا گذاشتن یک قول مهم1/ داستان در حال منسجم شدن است1)
برید ادامه. الناز به ساخت چیز ها علاقه داره و نگرانه که دیگران دستاورد هاش رو خراب کنند.
مهسا اگر دلت خواست یه برچسب برای این داستان بزار.
(اتنخاب مهم1)
برید ادامه. راستی یکم طنز هم قاطی داستانه. لذت ببرید.
(داستان ها بالاخره به هم وصل میشوند/ دوستانت را رها نکن)
برید ادامه. بالاخره فهمیدم اسم استاد دیمین چی باشه. مهسا، برای داستان برچسب بزار.