قولی که زیرپا گذاشته شدp35
(دیدار دو دوست/ زیر پا گذاشتن یک قول مهم1/ داستان در حال منسجم شدن است1)
برید ادامه. الناز به ساخت چیز ها علاقه داره و نگرانه که دیگران دستاورد هاش رو خراب کنند.
مهسا اگر دلت خواست یه برچسب برای این داستان بزار.
(دیمین)
آدرین: من میخوام بدونم درگیر چی هستی اما نمیخوام دست هام رو به خون بی گناهان آلوده کنم.
دیمین: تصمیم عاقلانه ای گرفتی. البته برای الان.
*دیمین نفسی را که حبس کرده بود را بیرون می دهد*
(لوسی)
واسه دیدن قیافه اش وقتی می فهمد من اینجا هستم هیجان زده ام.
لوسی: زود باشید دیگه. راه برید.
نینو*رو به مرینت پچ پچ می کند*: به نظرت یکم زیادی هیجان زده نیست؟
مرینت*جواب می دهد*: موافقم.
مرینت: کجا می ریم؟
لوسی*لبخندی شیطنت آمیز می زند*: می فهمی. حالا زود باش. نمیخوام تا وقتی که به خونه اش نرسیدیم بفهمه اینجا هستم.
نینو: منظورت دیمین هست؟
لوسی: اره.
خیلی ذوق دارم. یعنی وقتی برسم اونجا چی میشه؟ می توانم دوباره با کارلا جان کوکی درست کنم یا با کارین جان فوتبال بازی کنم. میتوانم دوباره دیمین رو به خاطر نارنجی بودن موهایش اذیت کنم. یا با هم کاری کنیم که پدر دیمین اشتباهی خودش رو منفجر کنه. می تونم دوباره استاد دیمین رو برای سلیقه بدش اذیت کنم...
*لوسی با هیجان راه می رود و به یک نفر برخورد میکند*
لوسی * به فرد مورد نظر نگاه میکند*: د...دیمین؟
[چند دقیقه قبل]
(دیمین)
میدونم. این مجازات من برای خوابیدن سر صحبت های اون دو تا دختره. ولی به خدا قسم دهنم کف کرد اینقدر توضیح دادم!
آدرینا *از انگشتان دست خود برای شمارش استفاده می کند*: انسان، جادوگر، هیولا، گرگینه، خون آشام، دروگر، روح، اژدها، خب، الان چند تا نژاد توی این دنیا داریم؟
دیمین*درحالی که نفس نفس میزند*: 8 تا.
آدرینا: من یک سوال دارم. کاری که این جادوگران این وسط می کنند دقیقا چیه؟
دیمین: من میرم هوا بخورم. بچه ها بقیه با شما. من یکی که دیگه نیرو ندارم.
*دیمین از منزل خارج می شود و پیاده روی میکند*
[الان]
دیمین: لوسی؟
دیمین*لوسی را بغل می کند*: چه طوری دردسر ساز من؟!
لوسی: هنوز که زنده ام. *می خندد* ولی یک حسی به من میگه که قراره با آغوش تو جان به جان آفرین تسلیم کنم.
دیمین: اوه خفه شو. تو از چیزهایی محکم تر از آغوش من هم زنده موندی. حالت خوبه؟
لوسی: من خوبم.*متوجه رنگ مو دیمین میشود* اوه خدای من! چه بلایی سر اون مو های پرتغالی اومده؟!
دیمین: راستش رو بخوای... خودم هم دقیق نمیدونم.
مرینت *دست به سینه رو به دیمین است*: تو باید چند تا چیز رو توضیح بدی.
ای بابا. تازه همین چند دقیقه پیش به آدرین توضیح دادم ها.
دیمین: ما این کار رو توی خونه من می کنیم باشه؟
*همه به سوی خانه دیمین راه می افتند*
لوسی: میگم ها دیمین. خواهر هات الان مدرسه اند؟
دیمین: نه توی خونه اند. چرا می پرسی؟
لوسی: هیچی من فقط برای دیدن دوباره اونا هیجان زده ام.
دیمین: ولی من از دیدن تو هیجان زده نیستم.
لوسی*مثلا خودش رو بچه گونه نشون میده*: چلا؟ من که این همه راه برات اومدم.
دیمین *می خندد*: نترس بابا. دستت انداختم! من فقط دوست ندارم که تو دوباره تو کمد اتاق خواب من زندگی کنی.
لوسی: ولی اونجا زیستگاه طبیعی منه!
*دیمین و لوسی با هم دیگه به این جمله می خندند*
مرینت*رو به نینو*: ببینم نینو تو برای چی آمدی؟
نینو: برای اینکه نذارم خواهرم خودش رو توی دردسر بندازه. حداقل نه بدون من.
مرینت*چشم غره می رود*: کی به کی میگه؟
نینو *دست روی شانه مرینت می اندازد*: اوه بیخیال مرینت. خوش میگذره!
*مرینت چشمانش را گرد میکند*
[دنیای میانه(املاک کاستیفر)]
کاترین*به اندازه قد خود کاغذ و مدارک دستش است و برای همین در را با پا باز میکند*: من اومدم.
الناز*در حالی که سرش با یک کاغذ بند است به گوشه ای از میز اشاره می کند*: بذارشون اونجا.
کاترین*اسناد را روی میز می گذارد*: هوف! میگما الناز تو هم خیلی خودت رو در گیر این اسناد کردی ها!
الناز*بدون نگاه کردن می گوید*: به خاطر اینکه الان لوسی اینجا نیست و من چیز زیادی در مورد مسائل مربوط به ارواح نمیدونم.
کاترین: باید سخت باشه.
الناز: آره. حالا چطوره بجای دلسوزی کردن برای من کمکم کنی تا اینا رو بفهمم.
*کاترین در حالی که کنار الناز می نشیند متوجه وسایل شیشه ای زیر می میشود*
کاترین: اونا چی هستند؟
الناز * برگه را بالای سرش می گیرد*: اولین تلاش های من برای ایجاد یه واکسن.
کاترین: برای چی؟
الناز: چی برای چی؟
کاترین: واکسنی که سعی کردی بسازی برای کدوم بیماری یا نفرین بوده؟
الناز * به کاترین خیره می شود*: تسخیر شدگی.
کاترین: حالا چرا اون وسایل رو از آزمایشگاه بیرون آوردی؟
الناز* ورقه ها را مرتب میکند*: مادر هانس زن عجیبی هست ولی نسبتا بی ضرر به نظر می رسه و در حال حاضر اون به اینکه دوباره به گرگینه ها فرمانروایی کنه بسنده میکنه. اون به من گفته که میتونم تجهیزات خودم رو توی کاخ بزارم. ولی من به خانواده خودم اعتماد ندارم که نابودشون نکنند.
کاترین: حالا چرا اینجا اند؟ چون شرط می بندم اگر تنها نگرانی تو این بود می رفتی و این وسایل توی یه دنیایی موازی مثل همون دنیایی که یک سال پیش ازش اومدی اینجا می گذاشتی.
الناز: میخوام از اونا برای ساخت اسلحه استفاده کنم.
کاترین: شوخی می کنی! یعنی می خواهی قولت رو زیر پا بذاری؟ یعنی تو حتی به خواهر خودت اعتماد نداری که بتواند زمانی که دروگر ها در حال آماده کردن خودشون هستند بتواند مشکل را پیدا و خنثی کنه؟
الناز: من به خواهرم اعتماد دارم ولی به اونا اعتماد ندارم که یک دفعه حمله نکنند. ما هنوز نمی دونیم چه قدر زمان داریم. برای همین هم این اسناد رو از تو خواستم. حالا...به من کمک می کنی سلاحی برای کشتن مرگ بسازم یا نه؟
کاترین: من هم چیز هایی دارم که باید از اونا مراقبت کنم.*و چند برگه بر میدارد*