این داستان:خواهرها و برادرها

سایه ماه سایه ماه سایه ماه · 1402/04/14 22:24 · خواندن 2 دقیقه

امیدوارم لذت ببرید.

دیمین*درحال خواندن یک کتاب داستان برای خواهرانش است*: و ناگهان خانه ها شروع به آتش گرفتن کردند...

الناز*بالای پشتی کاناپه می نشیند و میگوید*: و مردم در همان زمان دست های خود را بالا بردند *دست هاش رو بالای سرش میگیره* و گفتند: وای!وای!وای! خونمون!*صدای خود را نازک کرده*

لوسی*با جدیت الناز را از روی مبل بر روی زمین هل میدهد و میگوید*: تو نمیتونی مثل آدم یکجا بنشینی؟ اینطوری بالا مبل رو خراب میکنی!

الناز*از روی زمین سر خود رو ماساژ میدهد*:ولی آخه اون طوری که کیف نمیده!

کارلا*رو به الناز میکنه*: ولی اگه مبل ها خراب بشن که نمیتونی روشون بشینی! *رو به لوسی میکند* لوسی جان لطفا الناز رو هل ندید. ممکنه یک وقت بهش صدمه بزنید.

لوسی*دست به سینه میشود و هوفی میکند*: انگار که سالم بودن و سالم نبودنش برام مهمه.

دیمین:پس عمه من بود که پارسال بعد از اینکه با خواهرش تنها شد داشت اونو تا سر حد مرگ بغل میکرد؟

لوسی: تو از کجا اینو دیدی؟

دیمین: آلیا و اون دوستانی که خواهرت پارسال از یه بعد دیگه توی این بعد آورد منو نصفه شب بیدار کردند. تا شاهد درخواست اون دختره از اون پسره باشم.

لوسی:عه. خب این موضوع رو توجیه نمیکنه.

الناز:حالا که چی؟ اون مال پارسال بوده و امسال مثل پارسال نیست.

دیمین:حرف حسابم اینکه باید با هم دیگه مهربون تر باشید. ناسلامتی خواهر دوقلوید ها!

لوسی و الناز: عه.

دیمین*پوکر فیس آن دو را نگاه میکند*: یعنی من عاشق اوج واکنش هاتون هستم. فقط همین؟ نمی خواید چندتا چیز احساسی و خواهرانه به هم دیگه بگید؟

الناز : نه ممنون. ما برای ابراز محبت هایمان نیاز به این کلمات زیبا نداریم.

*هانس با بستنی یخی در دهانش از کنار کادر صحنه عبور میکند*

هانس:خیلی تاثیر گذار بود دیمین. همینو برام تو تلگرام بفرست.

هانس*رو به دوقلو های کاستیفر میکند*: این بستنی خودمه و بهتون نمیدمش‌.

*هانس از دست دوقلوهای کاستیفر فرار می کند *

دیمین*با چهره ی پوکر فیس به این صحنه نگاه میکند*: الان میفهمم چرا قبلا هانس دستور قتل تمام کاستیفر های خون خالص رو داده بود. چون حتی تصورش هم سخته که یک نفر بتونه با دوازده کاستیفر که همون خلق و خوی الناز و لوسی دارند کنار بیاد.