
بیوگرافی+ اعلام وضعیت رمان

آژیر دوباره به صدا در آمد « قربان اینبار هم چاغو رو تو جیبش نشون میده »
.....
میگم یک سوالی داشتم ، اگه یکروزی بفهمید قدرت جادویی دارید چیکار میکنید ؟ چون لیا دقیقا به همین مرحله رسیده بود
خطر ؛
ریسک از دست دادن این داستان را نکن
حالا که راز بزرگِ یک نفرین در حال فاش شدن است؛
تمام تلاشت را از خواندن آن دریغ نکن
خطر ؛
در چرخید و مانند چرخ و فلکی لیلیان را به گوشه ای پرت کرد ، لیا تنها قبل از بیهوش شدن یک چیز را فهمید
در با شتاب بسته شد و او در میان انبوهی از جیغ ، سرما و روحِ روح خوار تنها ماند
لیا این را حس کرد و بعد بیهوش شد
هرچند بیهوش شدنش مسیری برای خواب ابدی بود ،
چگونه میتوانیم هنگام خواندن داستان ترسناک ، وحشت را حس کنیم ؟
۱_فضارا برای خود آماده کنید
۲_ در محیطی تنها بنشینید
۳_ هر لحظه منتظر پدید آمدن واقعه ای غیرمعمول شوید
۴_ با آگاهی از اینکه در این پارت لیا همراه با تمام رازهای مهمش میمیرد به خواندن داستان ادامه دهید
۵_ لایک و کامنت را فراموش نکنید 😂
امیدوارم از این پارت لذت ببرید
لایک یا کامنت برای حمایت یادتون نره
اگه پارت های قبل رو نخوندین روی برچسب بزنید تا بقیه ی پارت هارو ببینید
گاهی تمام پاسخ ها درون معما مخفی شده اند
اما ما آنقدر سوال را جدی نمیدانیم که دنبال جواب درون خودش بگردیم
تکه ای از کتاب کوری میگه:
همیشه لحظههایی هست که آدم چارهای جز خطر کردن نداره.
و حالا ژاکلین به همین لحظه رسیده بود ، تنها راه او همین بود ، مرگ
ماریا مانند فرشته ی مرگ از پشت پنجره به لیا زل زده بود ، لیا نمیتوانست باور کند که به این راحتی دوستش را برای همیشه از دست داده باشد
تنها کاری که توانست بکند این بود که تا حد امکان از آنجا دور شود ، قافل از اینکه گوشه ای از آن اتاق شوم ژاکلین درون تابوتی تاریک گیر افتاده است
تکه ای از کتاب خودت را به فنا نده میگوید :
تنها چیزی که در زندگی مطمئن است ، این است که زندگی نامطمئن است .