Tale of curse
آژیر دوباره به صدا در آمد « قربان اینبار هم چاغو رو تو جیبش نشون میده »
.....
میگم یک سوالی داشتم ، اگه یکروزی بفهمید قدرت جادویی دارید چیکار میکنید ؟ چون لیا دقیقا به همین مرحله رسیده بود
۱۳ ژانویه بود ، مامور امینت پرواز های خارجی برای بار چهارم در ماه اخیر ژاکلین را تا دم در خانه شان میرساند
او از پشت آینه با چشمان زمردی اش ژاکلین را زیرنظر داشت تا اینکه به جلوی خانه ی ژاکلین رسید و ماشین را متوقف کرد « رسیدیم ، خداحافظ بچه جون »
_« من بچه نیستم »
مامور درحالی که دستی میان موهای سیاه و پرکلاغی اش میکشد خندید و گفت « منم راننده ی شخصیت نیستم ، کِی میخوای از اومدن به فرودگاه دست برداری ؟ میدونی که دستگاه هامون روتو حساسن!!»
ژاکلین با لب و لوچه ی آویزان غرولند کرد « اصلا منطقی نیست ، بازم ممنون »
ژاکلین از ماشین پیاده شد و در را باز کرد
لیلیان روی یکی از صندلی ها لم داده بود و کتابی را میخواند « سلام ، میبینم بازم نتونستی از مرز رد شی»
ژاکلین محکم پاهایش را بر زمین کوبید « لعنت به این نفرین !!»
_«همین که میتونی بیرون بری خیلیه »
او کتابی که در دست داشت را کنار و گذاشت و کاغذی را برداشت « وقتی نبودی یدونه در رو باز کردم ، توش گابلین های یخی زندگی میکردن ، با این حساب میشه ۲۵ تا در که باز کردیم »
ژاکلین روی میز ولو شد و ملتمسانه گفت « چقدر زیاد»
لیا لیست را جلوی ژاکلین گذاشت ، ژاکلین به لیست پاره پوره خیره شد ، تنها دو در برای پاکسازی طبقه ی دوم مانده بود »
________∆__________∆__________∆_________
لیا کلید را درون در اول فرو کرد و در با صدای آرامی باز شد ، سپس آرام کنار در دوم رفت و کلید را درون آن فرو کرد ، در دوم نیز باز شد و لیا کنار آمد
هردو در آرام بازشدند ، از یکی از درها نور شتابان و شدیدی بیرون میتابید و دیگری تیره و تاریک بود
لیا با تردید به ژاکلین نگاه کرد « مطمئنی نمیخوای باهم بریم تو ؟»
_« لیا من نگران پدرم هستم ، میترسم طولانی شدن نفرین بهش آسیب برسونه ، تو حتی نمیتونی تصور کنی چقدر نگرانم »
_«اما کلید دست من میمونه و این خطرناکه »
_«عیب نداره هرکسی زودتر اومد بیرون میاد کمک اونیکی تازه گوشی هم داریم »
ژاکلین سمت در سیاه و تاریک رفت و روبه رویش ایستاد « اسپرایت ها ، نئون ساز ها ،ستاره های دنباله دار ، دریم میکرها ، همه ی موجودات توی در های تاریک خوب بودن »
لیا از اینکه ژاکلین میخواست در کم خطر تر را انتخاب کند اصلا تعجب نکرد ، او بعضی وقت ها خودش هم فراموش میکرد این نفرین ژاکلین است نه او
لیا سرش را تکان داد و درون دری پرید که نوری آبی از آن منعکس میشد و ژاکلین را اینطرف تنها گذاشت
ژاکلین هم نفس عمیقی کشید ، او نور موبایلش را روشن کرد آرام قدم در اتاق تاریک گذاشت
او با چشمانش آرام درون اتاق تیره جست و جو میکرد که در پشت سرش بسته شد ، ژاکلین درون اتاق نسبتا متوسطی قرار داشت ، درون اتاق و روی کاغذ دیواری های آن با فاصله ی معینی نیم درخت کاشته شده بود ، ژاکلین آرام دستش را بر تنه ی از وسط نصف شده ی درخت ها کشید
او به سرتاسر اتاق نگاه کرد که کاملا مانند جنگلی بی حد و مرز بودند ، او به آنسوی اتاق نگاه کرد ، گویی آنسوی اتاق دیواری وجود نداشت ، ژاکلین آرام آرام جلو میرفت ، او به آسمان بنظر واقعی بالاسرش چشم دوخت
آسمان آبی با ستاره های بسیاری تزئین شده بود ، ژاکلین برای لحظه ای آرزو کرد بتواند دست دراز کند و آسمان را میان انگشتانش لمس کند
او خم شد و یکی از برگ های ععجیب و غیر معمول روی زمین را برداشت و درون کیسه ای گذاشت ، سپس موبایلش را روی حالت فیلم برداری گذاشت تا ازهمه ی جوانب فیلم ضبط کند و جلو رفت
این سوال ذهن ژاکلین را تصرف کرده بود که چگونه میتواند موجود را بدون کمک لیا تشخیص دهد ، اصلا لیا کجا بود ؟
________∆__________∆__________∆_________
لیا آرام دست نوازشی بر سر گریفین یا شیردال بزرگ کشید ، او تکه ی گوشتی از روی سبد برداشت و به گریفین داد
و گریفین با کمال میل آنرا نوش جان کرد
لیا برگشت و پرسید « ازشون نمونه ی آزمایشگاهی میگیری ؟»
مرد تقریبا جوان با موهای خاکی رنگش که شباهت زیادی به ژاکلین داشت جواب داد « انرژی و جادو شون رو میگیرن»
لیا معترضانه گفت« اگه انرژی و جادو شون رو بگیری پس اونا چطور میتونن از خودشون دفاع کنن» سپس به قفسی که گریفین در آن بود اشاره کرد
مرد قد بلند یک شیشه ی نازک آزمایشگاهی حاوی مایعی که بی دلیل میجوشید و قل قل میکرد را تکان داد ، سپس یک آمپول وارد بال گریفین کرد و خون گریفین را بیرون کشید
سپس خون را همراه با یک عدد پر گریفیندور داخل معجون و توی شیشه انداخت
محلول مایع دست از قل قل کردن انداخت و به رنگ قرمز شرابی در آمد « ببین ،اونا جادو شون رو خواهند داشت ، فقط یه دقیقه از جادوش رو گرفتم ، جادو ی اونا توی خون شونه »
لیا آرام جلو آمد و به محلول خیره شد « خب اینا به چه دردی میخورن؟»
_« میخوای یکمی شون رو بنوشی؟»
_«چ.چی؟»
مرد شیشه ی معجون را در دست لیا گذاشت و به گوشه ای از اتاق اشاره کرد « آینه »
لیا آرام جلوی آینه قرار گرفت ، او هنوز نمیدانست آیا میتواند به معجون اعتماد کند یا خیر؟ و او هنوز اصلا در مورد مرد جوان و قد بلند چیزی نمیدانست « اسمت چیه؟»
_«اسمی ندارم »
لیا خندید و گفت « دروغ گوی خوبی نیستی »
مرد خیلی جدی و سرد گفت « اسمی ندارم ، کسی نبود که اینکارو برام کنه »
لیا آهسته به فکر فرو رفت « از اول عمرت اینجا بودی ؟»
_« نه.. از ده سالگی ، من جوهر هشت پا رو روی یه فک ریختم و باعث شدم اون تبدیل به پری دریایی بشه ، با اینکه خیلی ععجیبه ولی به خاطر اینکارم بخشی از نفرین شدم »
_« اگه این نفرین شکسته بشه چی ؟»
_« نمیدونم ، هیچی از گذشته ام یادم نمیاد اما به حقایقی رو میدونم ، یا من و تمام موجودات اینجا به خواب فرو میریم تا وقتی که به نفر دیگه دچار نفرین بشه ، یا آزاد میشیم و یا آزاد میشیم » مرد کمی حرفش را جوید و بعد ادامه داد « منظورم اینه که میمیریم»
لیا دچار تردید شد ، او نمیتوانست اجازه دهد این همه موجود نابود شوند « پس شاید قبلا یه اسمی داشتی »
لیا به معجون شرابی رنگ در دستش نگاه کرد که طلایی شده بود « چرا اینرنگی شد ؟»
_«به قوی ترین قدرت خودش رسیده»
لیا سریع معجون را سر کشید و متوجه ی تغییر اساسی در خود شد ، او حس ضعف و قدرتی شدید را همزمان در وجودش حس میکرد ،ناگهان متوجه ی سنگینی خاصی در پشتش شد ، او به سختی سرش را بالا آورد و تصویر خودِ جدیدش دید
لیا روی هوا معلق بود و هر از گاهی با بال های طلایی و سنگینش بال میزد ، لیا دو بال بزرگ روی کتف هایش داشت
دقیقا مانند تئوری ای که میگفت : کتف انسان ها جایی هستند که آنها قبل از تبعید شدن به زمین بال ها روی آن قرار داشتند
لیا به موهایش نگاه کرد که کاملا طلایی و قهوه ای شده بود و جلوی سرش چند پر بزرگ مانند کاکل گریفین روییده بود
لیا با اشتیاق چرخی روی هوا زد و در ارتفاع بسیار اتاق پرواز کرد ، او دوباره به سمت اینه برگشت و با ذوق خودش را نگاه کرد اما ناگهان حس ضعف شدیدی وجودش را در بر گرفت
لیا روی زمین افتاد و بالا را نگاه کرد ، او دیگر در آینه بال های زیبایش را نمیدید
آقای دانشمند جلو آمد و با نگرانی جلوی لیا ایستاد « ح.حالت خوبه ؟ » او آرام خندید و گفت « باید قبلش میگفتی قدرت جادویی داری »
________∆__________∆__________∆_________
این داستان حدود ۱۰ پارت دیگه تموم میشه
پس حمایت های قشنگ یادتون نره 😁😍
میخوام کاور رو عوض کنم راستی ..