خبر خبر
خبر خوب(به خودتون بستگی داره!)
اگه تا ساعت 8 کامنت ها بالای 11 رسید پارت 2 رو ساعت 9 الی 12 می ذارم😁
تموم شد برید خونه هاتون😏
شیفتینگ رویایی من ✨🌃 پارت ۱
خوب اینم از پارت اول داستان😁
پارتی خانوادگی P4
سلومممم. اومدم با پارت 4 هم اومدم خوشحال باشید پارت پنج تو راهه منتظر باشید😇بریم سراغ داستان:
من«مرینت»:
بله؟
ادرین:
سلام مرینت میخواستم بگم که جای تو امروز پیش منه
و لباس مهمونی هم برات خریدم. خدافظ.
یه لحظه سست شدم. یعنی واقعا من پیش ادرین میشستم؟ یعنی کاگامی و کلویی هم هستن؟
لوکا و فلیکس و مایکل چی؟
دارم دیوونه میشم!
نکنه کاگامی هم کنار ادرین میشینه؟
ای خدااااا
6 o'clock ساعت 6
لباس مهمونی پوشیدیم تو راه که داشتیم راه میرفتیم به مهمونی میرفتیم یه ماشینی جلومو گرفت و کسی نبود جز
مایکل:
دخترا سریع بپرید بالا!
این کی از امریکا برگشته بود؟
یهنی واقعا این خل و چل هم تو مهمونی بود؟
نکنه مارو اذیت کنه؟
من:
ممنون من پیاده میرم
توی مهمونی:
من کنار ادرین بودم، الیا پیش نینو بود، مارگارت پیش لوکا، کاگامی پیش فلیکس، کلویی پیش کیم، ایوان هم پیش میلن، بقیه هم پیش دوستاشون بودن.
منو ادرین کلی حرف زدیم تا اینکه:
ادرین چی شد که بجای برادرت«فلیکس» منو کنارت نشوندی؟
ادرین: مرینت میدونی چون، چون دوست دارم.
تعجب کردم. واقعا؟
آیا این یه خواب بود؟
اومدم جوابشو بدم که یه ابر شرور اومد«خدا لعنتت کنه گابریل» گفت:
من تنهام«اسمش این بود😂» همه زوج ها باید رقابت کنن و بهترین انها بهترین زوجن و بقیه حذف میشن. بعد یه گودالی زیر پای همه زوج ها درست کرد بعد همه داخل جنگل افتادیم.
من و ادرین، لوکا و مارگارت، فلیکس و کاگامی، کیم و کلویی، میلن و ایوان، نینو و الیا.
کاری که باید میکردیم این بود که 10 تا گوی رو پیدا میکردیم.
و بدترین چیز این بود که نمیتونستم به دختر کفشدوزکی تبدیل بشم.
تا اینکه......
پایان پارت 4 😇
پارتی خانوادگی P3
خب بچه ها اینم پارت 3 امید وارم دوست داشته باشید
بریم سراغ داستان:
من«مرینت»:
با مارگارت رفیتیم خرید برای مهمونی که یهو یه سوالی پرسید که تعجب کردم؛
مارگارت:
مرینت لوکا هم میاد؟
من:
عه، با لوکا چیکار داری، ولی فکر کنم با خواهرش بیاد.
مارگارت:
میشه منم باهات بیام؟
من:
چیشد دوست داری بیای، تا دیشب میگفتی این مهمونی کسل کنندس.
مارگارت:
مرینت اذیت نکن، بیام؟
من:
باشه، ولی با کدوم لباس؟
مارگارت:
با لباسی که الان میخرم.
و بعد رفتیم لباس رو خریدیم و توی راه درباره مهمونی حرف میزدیم تا اینکه:
گوشیم زنگ خورد! کی بود؟ الیا! 😐
من:
بله؟
الیا:
هی دختر کجایی اومدم چیز مهمی بهت بگم.
من:
با مارگارت اومدیم برا مهمونی خرید.
الیا:
مرینت امروز نینو گفت ادرین جای تو رو کنار جای خودش گذاشته.
من:
پس برادرش چی؟
الیا:
نمیدونم ولی یه لباس عالی هم برات خریده.
من:
بابا این نینو یه ذره دیگه داره چرت میگه، مطمئنی؟
الیا:
اره، تازه قراره زنگت بزنه با زبون خودش همه رو بهت بگه
بعدشم مطمئن باش که حرف های نینو راسته.
من:
باشه، ولی چون تو میگی.
الیا:
ممنون دختر، خدافظ.
من:
خدافظ.
رفتیم خونه منتظر زنگ ادرین بودم ساعت 11 بود تا اینکه گوشیم زنگ خورد.......
پایان پارت 3😇
الان همه میگید چرا هی این😇 استیکر رو میزارم باحاله برا همین.
پارتی خانوادگی P2
سلام بچه ها اینم از پارت 2 داستان که خیلی ها اصرار داشید بزارم 😇بریم سراغ داستان:
من«مرینت»:
اومدم خونه دیدم مارگارت داره خوراکی میخوره«طبق معمول»
بهش گفتم:
مارگارت بیا بریم تو اتاقم کارت دارم.
مارگارت: باشه برو لباساتو عوض کن 10 دقیقه دیگه میام
بعد از 10 دقیقه
من:
مارگارت ب نظرت به مهمونی ادرین برم؟
مارگارت:
اگه نظر منو بخوای... فکر کنم بری بهتره.
من:
میدونی آخه ادرین چیزی بهم نگفته، الیا بهم گفته!
بعد از اون گوشیم رنگ خورد!
کی بود؟ ادرین بود!
من:
بله؟
ادرین:
سلام مرینت زنگ زدم به مهمونی فردا دعوتت کنم.
چون تو مهمون اصلی هستی.
من:
واقعا! باااشه پس فردا ساعت 5 میبینمت
ادرین:
نه ساعت 6 مهمونی شروع میشه یادت نره بهترین لباست رو بپوش
من:
باشه خدافظ
ادرین:
خدافظ
مارگارت:
بیا اینم از این دعوتت کرد، حالا راحت باش و بهترین لباست رو بپوش
من:
ممنون مارگارت که هستی😉 مرسی خواهر عزیزم
مارگارت:
خواهش میکنم اگر من نبودم الان ادرین هم دعوتت نمیکرد
بعد من با بالش زدم تو سرش و بعد جنگ بالش شروع شد
و من تصمیم گرفتم برم.
ولی با چه لباسی؟
قرار شد فردا صبح با مارگارت بریم و خرید و......
پایان پارت 2😇
ترسناک
ببخشید ک دارم وایب وبو به سوی ترسناک میبرم ولی برو ادامه....
ادامه براتون یه داستان واقعی ترسناک دارم ک برای خودم و خواهرام و دختر عموم هام اتفاق افتاده...
داستان مال سال 1397...
برو ادامه...