شیفتینگ رویایی من ✨🌃 پارت ۲
۱_ بچه ها این پارت رو کوتاه چون وقت آزادم امروز کمه ولی خوب گفتم بدم که پارت بعدی رو طولانی بدم.
۲_ باید بگم این سومین باریه که دارم این پارت رو مینویسم 😭😭 چون اولین بار که نوشتم دستم اشتباهی خورد کلا همش پریددد دومین بارم که نوشتم گوشیم خاموش شد بازم پرییدددد برای همین محدودیت کامنتی میزارم که هم برا من ارزش قاعل (بی سواد خودتی😐😑) باشید هم ببینم اصلا داستانم ترفدار داره یا نه که ببینم باید ادامه بدم یا ندم
محدودیت کامنتی : ۱۰ الی ۱۵ کامنت و ۵ لایک 😂
امید وارم از این پارت لذت ببرید✨❤️
پارتی خانوادگی P6
سلام بروبچ چه خبر، اومدم با پارت 6 هم اومدم، اقا لایک فراموش نشه و وقت تلف نکنیم و بریم سراغ داستان:
من«مرینت»:
هر کاری کردم ادرین نیومد گفت تو اول برو بعد من میام و منم نمیتونستم با وجود اینکه مچ پاش درد میکنه ولش کنم.
من:
ادرین اون سنگ بزرگ رو میبینی بیا اونو برداریم.
ادرین:
باشه ولی فکر نکنم بتونم.
رفتیم بلندش کردیم ولی تو راه دو بار نزدیک بود بخوریم زمین. اونو به عنوان زره گرفتیم و سریع حرکت کردیم
من:
یوهو، از تله اول گذشتیم«می خواستم به ادرین بگم من دختر کفشدوزکیم چون ما دوستیم برا همین»
ادرین:
مرینت، به نظرت چرا کفشدوزک نمیاد؟
من:
نمیدونم، ولی چرا گربه سیاه نمیاد؟
هردو بهم خیره شدیم، انگار میتونستیم ذهن همو بخونیم ولی اگر بهش میگفتم من کفشدوزکم تنها هم میفهمید«ابر شرور»
تله دوم:
10مار سمی،2 سوسمار
ادرین:
خب اماده ای؟
من:
مچ پات بهتره؟
ادرین:
اره، بعد با خودش گفت«عاشق همین مهربونیتم»
من:
چیزی گفتی؟
ادرین:
نه نه چیزی نگفتم.
و رفتیم بریم برای تله ها.......
FINISH PART 6😇👇🏻
فن آرت
سلااام
ازون جایی که امتحان دارم فقط میتونم عکس و فیلم بزارم بعد خرداد داستانمو ادامه میدم =)
ادامههمهست*-*
ترسناکp2
برای خوندن پارت۲ داستان ترسناک واقعی برو به لینک زیر(:
https://roman2.blogix.ir/post/5/%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%A7%DA%A9p2
عشق خونیp2 ❤️
سلام سلام.. از همه ی کسایی که کامنت دادن متشکرم اصلا انتظار نداشتم که کامنت ها به 50 برسه. دست همتون درد نکنه 🌺 بخاطر همین این پارت رو براتون طولانی تر میکنم😁
پارتی خانوادگی P5
سلام سلام👋🏻 خیلی ها گیر میدید ادامه مطلب بزارم😒من نمیزارم تا شما حال کنیم ولی.. تصمیم گرفتم یه بار بزارم پس ادامه مطلبو بخون... وقت تلف نکنیم و بریم سراغ داستان:
من«مرینت»:
هر جا رو نگاه کردم گربه سیاه رو ندیدم«عزیز دوست پسرت گربه سیاهه😂». به ادرین نگاه کردم، اونم داشت به من نگاه میکرد که یهه صدای تیر اومد مسابقه شروع شد.....
و ما توی یه خونه در اومدیم و با الیا و نینو و ادرین همگروه بودم، هوه خداروشکر که با مارگارت و لوکا نیفتادم
ادرین:
پس کفشدوزک کو؟
اینو ابر شرور رو چیکار کنیم؟
نینو:
باید اون 10 تا گوی رو پیدا کنیم.
من:
اره وگرنه نابود شده ایم....... و میمیریم🥺
ادرین:
مثلا این یه پارتی بود! بعد زد روی میز«چون توی خونه بودیم» و بعد میخواست بره بیرون که بهش گفتم:
ادرین نگران نباش، همه چی درس میشه، ما میبریم.
ادرین:
ولی بقیه چی؟ به این فکر کردی؟
من:
اگر ما ببریم میتونیم به دختر کفشدوزکی سیگنال بدیم.
ادرین:
اره راست میگی. حق با توعه
و تصمیم گرفتیم اونو انجام بدیم.......
پایان پارت 5😇👇🏻
فاقد محتوا :/
عاممم سالام چطورید؟ :///
خب این پست محتوای خاصی ندره
و فقد جهت اینکه حذف نشم گذاشته شدع 🥲
خب عاممم یکم عکس از میراکلس
لایک بزن اگ دوس داشتی
نداشتی هم ب چپم مهم نیس 😐✅