پارتی خانوادگی P5

𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 · 1402/03/03 22:26 · خواندن 2 دقیقه

سلام سلام👋🏻 خیلی ها گیر میدید ادامه مطلب بزارم😒من نمیزارم تا شما حال کنیم ولی.. تصمیم گرفتم یه بار بزارم پس ادامه مطلبو بخون... وقت تلف نکنیم و بریم سراغ داستان: 

من«مرینت»: 

هر جا رو نگاه کردم گربه سیاه رو ندیدم«عزیز دوست پسرت گربه سیاهه😂». به ادرین نگاه کردم، اونم داشت به من نگاه میکرد که یهه صدای تیر اومد مسابقه شروع شد..... 

و ما توی یه خونه در اومدیم و با الیا و نینو و ادرین همگروه بودم، هوه خداروشکر که با مارگارت و لوکا نیفتادم

ادرین: 

پس کفشدوزک کو؟ 

اینو ابر شرور رو چیکار کنیم؟ 

نینو: 

باید اون 10 تا گوی رو پیدا کنیم. 

من: 

اره وگرنه نابود شده ایم....... و میمیریم🥺

ادرین: 

مثلا این یه پارتی بود! بعد زد روی میز«چون توی خونه بودیم» و بعد میخواست بره بیرون که بهش گفتم: 

ادرین نگران نباش، همه چی درس میشه، ما میبریم. 

ادرین: 

ولی بقیه چی؟ به این فکر کردی؟ 

من: 

اگر ما ببریم میتونیم به دختر کفشدوزکی سیگنال بدیم. 

ادرین: 

اره راست میگی. حق با توعه

و تصمیم گرفتیم اونو انجام بدیم....... 

پایان پارت 5😇👇🏻

اولین گوی توی یه معدن پر از تله مرگ بود «اگر میمردم دیگه کسی نبود بقیه رو نجات بده🥺» 

نینو: 

خب کی داوطلب میشه؟ 

ادرین: 

خل شدی؟ همه با هم میریم. 

من: 

نه ادرین منو تو از این سمت میریم و بقیه هم ازون سمت.

ادرین باشه ولی اینجا خیلی تاریکه. 

تا اینکه من دو تا چوب پیدا کردم و اتیش زدم«ترسیدیم از نور گوشی استفاده کنیم چون مبادا شارژش تموم میشد» 

توی راه اولین تله ما این بود: 

10 تا تبر، 15 تا شمشیر، 30 تا تیر. 

ادرین: 

بابا مرینت بیخیال شو بیا بریم 

من: 

ما داریم برای نجات مردم این کار رو میکنیم، باید انجامش بدیم. 

و من اول رفتم نزدیک بود سرم قطع شه که ادرین هلم داد

و خورد زمین. 

مچ پاش درد گرفته بود نمیدونستیم چه کنیم، تله ها هم بودن ولی...... 

پایان پارت 5😇

بروبچ یه ذره کامنت و لایک بیشتری بزارید «اگر میشه» 

بابا روحیه بدید تا فردا. 👋🏻😇😘