نجات زمین P31
سلام به همگی لطفا تا پارت های قبل رو نخوندین سراغ این پارت نیاین بریم ادامه مطلب
سلام به همگی لطفا تا پارت های قبل رو نخوندین سراغ این پارت نیاین بریم ادامه مطلب
سلام نفسام چطورین؟ ببخشید بابت رمز ولی تا حمایت پارت قبل زیاد نشه گذرواژه این پارت رمانتیکو نمیدم این پارتو من از همه بیشتر دوس دارم فوق العاده هست و مطمئنم غرق و عاشقش میشین 👌❤
دوستان عزیز ادامه مطلب❤️
مرینت #
تو راه بر گشت بودیم همش تو فکر اون لحظه بودم
همش با خودم میگفتم یعنی چرا اون کارو کرد
آدرین #
مرینت خیلی تو فکر بود نمیدونم چرا اون کارو کردم اما نتو نستم خودم رو کنترل کنم
سلام سلام امیدوارم همگی خوب باشین.بهار هستم ۱۳ سالمه تشریف ببرین ادامه مطلب
بخاطر اینکه از اکانت تستچیم کپی کردم توهم هستش تا پارت 9 اینجوریه از پارت 9 به بعد درست میشه
از زبان مرینت: با صدای مریلا که میگفت بیدار شو چشمامو باز کردم و روی تخت نشستم که مریلا گفت: مرینت بدو ساعت 7:30 هست تازه به خودم اومدم سریع به سمت دستشویی رفتم و ابی به صورتم زدم و رفتم توی اشپزخونه و صبحونه خوردم و رفتم توی اتاق و سریع اماده شدم کیفم رو برداشتم و همینجور که داشتم کفش میپوشیدم خطاب به مریلا گفتم: من میرم دبیرستان تو برو سازمان و به حواست به کار ها باشه باشه ای گفت سریع رفتم که دیرم نشه سوار ماشین شدم و به سمت دبیرستان حرکت کردم فاصله خونه تا دبیرستلن ده دقیقه بود موقعی که به دبیرستان رسیدم ماشین رو پارک کردم و به سمت حیاط دبیرستان رفتم که بچه ها به سمتم اومدن.. همیشه بچه ها خیلی دوستم دارن چون خیلی باهاشون صمیمی و مهربونم 😊 بعد از یکی دو دقیقه که باهاشون حرف زدم به سمت دفتر رفتم و وسایلام رو اونجا گذاشتم که یکی از معلم ها که اسمش تینا بود بهم گفت: معلومه تورو خلی دوست دارن
از بین معلم ها با تینا خیلی صمیمی بودم گفتم: اره خیلی باهم صمیمی هستن لبخندی زد و خواست چیزی بگه که زنگ کلاس خورد و باید به کلاس هامون میرفتیم به سمت کلاس رفتم. تا وارد کلاس شدم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب امیدوارم خوشتون بیاد و اینم بگم که بچه ها این اولین رمان منه و من تازه واردم و اگر بد شده ببخشید😊✨💜
و اینکه پارت بعد رو اگر لایک ها بالای 10 تا بود میدم✨😊