زندگی اجباری p2
های به درخواست خیلیاتون اومدم تا پارت دو رو هم بنویسم
های به درخواست خیلیاتون اومدم تا پارت دو رو هم بنویسم
این دفعه براتون کلیپم گذاشتم پس از دست ندید💔لایک و کامنت فراموش نشه 💔درباره غمگینای میراکلسی درخواستی قبوله💔برین ادامه...
سلام عزیزا❤برای کامنتاتون مرسی سعی میکنم اون جور که دوس دارین باشه پس از این به بعد برای حرف ها به جای پرانتز یه خط میرم پایین و خط فاصله میزنم و بیشتر ویرگول میزارم تا حرفا قروقاطی نشه
و سعی میکنم احساسی بنویسم❤❤❤
ممنونم از کسایی لایک کردن و بهم روحیه دادن و کسایی کامنت گذاشتن و باعث شدن رمانم بهتر بشه 😘❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤دوستون دارم❤💋
سلام بچه ها اینم از پارت 2 داستان که خیلی ها اصرار داشید بزارم 😇بریم سراغ داستان:
من«مرینت»:
اومدم خونه دیدم مارگارت داره خوراکی میخوره«طبق معمول»
بهش گفتم:
مارگارت بیا بریم تو اتاقم کارت دارم.
مارگارت: باشه برو لباساتو عوض کن 10 دقیقه دیگه میام
بعد از 10 دقیقه
من:
مارگارت ب نظرت به مهمونی ادرین برم؟
مارگارت:
اگه نظر منو بخوای... فکر کنم بری بهتره.
من:
میدونی آخه ادرین چیزی بهم نگفته، الیا بهم گفته!
بعد از اون گوشیم رنگ خورد!
کی بود؟ ادرین بود!
من:
بله؟
ادرین:
سلام مرینت زنگ زدم به مهمونی فردا دعوتت کنم.
چون تو مهمون اصلی هستی.
من:
واقعا! باااشه پس فردا ساعت 5 میبینمت
ادرین:
نه ساعت 6 مهمونی شروع میشه یادت نره بهترین لباست رو بپوش
من:
باشه خدافظ
ادرین:
خدافظ
مارگارت:
بیا اینم از این دعوتت کرد، حالا راحت باش و بهترین لباست رو بپوش
من:
ممنون مارگارت که هستی😉 مرسی خواهر عزیزم
مارگارت:
خواهش میکنم اگر من نبودم الان ادرین هم دعوتت نمیکرد
بعد من با بالش زدم تو سرش و بعد جنگ بالش شروع شد
و من تصمیم گرفتم برم.
ولی با چه لباسی؟
قرار شد فردا صبح با مارگارت بریم و خرید و......
پایان پارت 2😇
سلام سلام ❤️
اومدم با پارت سوم🥳
این پارت مهم😎
بپر ادامه مطلب 👈🏻👈🏻
سلام سلام ❤️
بیاین تو که این پارت رمز داره
برای رمز بیاین گفتمان یا
کامنت های پارت قبل
بپر ادامهی مطلب 👈🏻👈🏻
سلام سلام ❤️
اومدم با پارت اول 😎
راستی پارت بعد رمز داره ها
بپر ادامه مطلب 👈🏻👈🏻
سلام سلام
اومدم با معرفی رمان جدیدم 🐾🐞
بپر ادامه مطلب 👈🏻👈🏻