چشمات p1
سلام سلام ❤️
اومدم با پارت اول 😎
راستی پارت بعد رمز داره ها
بپر ادامه مطلب 👈🏻👈🏻
مرینت :
تو خواب نازم بودم که با یک عدد دمپایی مواجه شدم.
مامان بزرگم: پاشو دیگه لنگه ظهره . پاشو پاشو باید بری سر کار . ببین حتی خواهران بیدار شده ، یکم ازش یاد بگیر .
همون حرف های همیشگی بود . بالشو از رو صورتم برداشتم و دمپایی رو از روی تخت پرت کردم اونور . یه آبی به صورتم زدم آخه شبیه سیب زمینی شده بودم .
موهام شونه کردم و بلای سرم بستم و یه تیشرت سفید بیا یه شلوار جین با یک کت جین پوشیدم و رفتم پایین .
نشستم سر سفره یه تیکه وافل برداشتم و گذاشتم تو دهنم .
مامان بزرگ : وای داره تازه صبحونه میخوره بپر برو دیگه . این از تو اینم از اون داشت ، از دست شما پیر شدم . نگاه وایساده منو نگاه می کنه پاشو برو دیگه .
من : مری کو ؟؟ ( تابستانه )
مامان بزرگ : رفته بازی کنه بررررووو
من : باش باش
رفتم دم در و کتونی هام رو پوشیدم و گفتم : میگم راستی ..
مامان بزرگ : راستی کوفت .و با یک عدد دمپایی مواجه شدم .
رفتم بیرون . می دونی مطمئنم که مامان بزرگ یه رگ ایرانی داره .
رفتم دم در خونه الیا و دستم رو یک سره گذاشتم رو یه زنگ .