وبلاگ لیدی باگ

وبلاگ لیدی باگ

به دنیای میراکلس بهترین وبلاگ لیدی باگ خوش اومدین. اینجا براتون بهترین پست ها رو درباره لیدی باگ و کلی پست قشنگ دیگه آماده کردیم.

چتر بسته (p2)

چتر بسته (p2)

Arezo Arezo Arezo · 1402/03/12 16:15 ·

وقت رو تلف نکنیم و بریم سراغ پارت بعد. 

Part2

مرینت : 

وارد دانشگاه شدم و پله ها رو بالا رفتم و وارد کلاس شدم. 

کنار آلیا نشستم و بهش گفتم : 

-استاد نیومده؟ 

+نه 

-خدارو شکر 

+خخخ، امروز میتونی بیای بریم سینما، نینو ام میاد 

-ای کاش میتونستم ولی، امروز مثل اینکه سرمون شلوغه 

+خب باشه. 

همینجوری که سرگرم حرف زدن با آلیا بودم استاد وارد کلاس شد 

بچه ها بلند شدن و استاد گفت :

+امروز فقط 12 صفحه از این کتابتون مونده، این 12 صفحه رو درس میدیم و هفته بعد امتحان از کل کتاب داریم . 

-به خشکی شانس 

آدرین :

دیگه آخراشه، بالاخره بعد 6 سال به پاریس برگشتم. 

از هواپیما پیاده شدم و به طرف در خونه رفتم و دیدم که آدرینا و مامانم اونجا وایسادن :

+سلام عزیزم، خوبی، دلم خیلی برات تنگ بود 

-سلام مامان، مرسی منم همینطور 

÷سلام بر برادر خودم، حالت خوبه؟ 

-سلام آدرینا، ممنون 

راستی تولدتم مبارک باشه 

÷ممنون ❤

بعد هم رفتم به سمت اتاقم 

÷این چرا اینجوری بود؟ :|

+ولش کن دخترم، برادرت خسته راهه 

مرینت :

بعد از اینکه کلاس تموم شد با آلیا به سمت خونه رفتم 

وارد مغازه شدم و به مامانم سلام کردم و رفتم بالا لباسم رو عوض کردم و اومدم پایین و پیشبند رو بستم و گفتم : 

-خب کیک کجاس؟ 

+داخل یخچاله، تزییناتش طلایی باشه 

-اوکی 

کیک رو برداشتم و خامه و رنگ شروع به تزیینش کردم.... 

آدرین : 

لباس هامو عوض کردم که صدای در اومد :

-بله

+آقا، چمدونتون رو آوردم 

-بیا تو بزارش گوشه دیوار 

+چشم

ناتالی چمدون گذاشت و بهم گفت که : 

+آقا، پدرتون کارتون دارن 

-باشه 

بعد رفتن ناتالی به سمت اتاق پدرم رفتم و در زدم : 

+بیا تو 

در رو باز کردم و وارد شدم.... 

این داستان ادامه دارد.... 

پارت بعد فردا میزارم 

ولی اگه به 9 لایک برسه شب میزارم. 

کامنت فراموش نشه. ❤❤

 

چتر بسته (p1)

چتر بسته (p1)

Arezo Arezo Arezo · 1402/03/12 12:23 ·

بی وقفه بریم سراغ پارت 1

Part 1

                                           :Merinette

صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم، به طرف دستشویی رفتم و دست و صورتم رو شستم و بعد پایین رفتم رو یه صندلی میز ناهارخوری نشستم. 

مامانم روم بهم کرد و گفت : 

+بیدار شدی؟ چی میخوری؟ 

-خامه مربا، یه لیوان شیر 

+باشه.

شروع کردم به خوردن صبحونه و آره شیر رو خوردم و رفتم که 

مامانم گفت :

+مرینت، امروز با آلیا قرار داری؟ 

-نه، چطور؟ 

+امروز یکی از مشتری ها میخواد بیاد یه کیک ببره که تزیینش مونده، میتونی کمک کنی؟ 

-باشه

رفتم مسواک زدم و لباس هامو و عوض کردم و کیف رو برداشتم و خداحافظی کردم و رفتم به سمت دانشگاه. 

                                               :Adrien  ذوق زیادی تو دلم داشتم، بلاخره بعد از 6 سال میتونستم دوستام و خانواده ام رو ببینم 

پدرم رو بهم کرد و گفت : 

+برو سوار هواپیما (شخصی هستش) سوار شو، منم میام 

-چشم 

رفتم و سوار شدم و 10 دقیقه بعد هم بابام سوار شد. 

وسط های پرواز بود که پدرم بهم گفت :

+آدرین دلیل برگشت ما برای تولد 19 سالگی خواهرت هست، ازت میخوام امروز رو انقدر سرد نباشی، باشه پسرم 

نفسم رو بیرون دادم و گفتم : -باشه 

این داستان ادامه دارد.... 

اگه لایک ها به 8 برسه پارت بعد رو همین امروز میایم 

کامنت یادتون نره. 

 

 

چتر بسته (خلاصه)

Arezo Arezo Arezo · 1402/03/12 00:00 ·

اد جدید هستم. و قراره رمان «چتر بسته» رو براتون بزارم، و امیدوارم که خوشتون بیاد 

خلاصه داستان رو بگم که : 

مرینت یه دختره 21 سالش، که دانشگاه میره و با آدرین (24 سالشه) هم دانشگاهی بود 

ولی آدرین با پدرش برای تور سفر مد لباس به کشور های مختلف مهاجرت میکنه 

و آدرین قراره برای تولد خواهرش (آدرینا ) برگرده و به دانشگاهش ادامه بده 

و وقتی میره کیک تولد خواهرش رو بگیره سر از شیرینی فروشی دوپن چنگ در میاره 

و اولین روبه رویی مری و آدرین اتفاق می افته. ❤

اگه خوشتون اومد لایک کنید و کامنت بزارید تا فردا پارت 1 رو بزارم ❤❤