چتر بسته (p2)
وقت رو تلف نکنیم و بریم سراغ پارت بعد.
Part2
مرینت :
وارد دانشگاه شدم و پله ها رو بالا رفتم و وارد کلاس شدم.
کنار آلیا نشستم و بهش گفتم :
-استاد نیومده؟
+نه
-خدارو شکر
+خخخ، امروز میتونی بیای بریم سینما، نینو ام میاد
-ای کاش میتونستم ولی، امروز مثل اینکه سرمون شلوغه
+خب باشه.
همینجوری که سرگرم حرف زدن با آلیا بودم استاد وارد کلاس شد
بچه ها بلند شدن و استاد گفت :
+امروز فقط 12 صفحه از این کتابتون مونده، این 12 صفحه رو درس میدیم و هفته بعد امتحان از کل کتاب داریم .
-به خشکی شانس
آدرین :
دیگه آخراشه، بالاخره بعد 6 سال به پاریس برگشتم.
از هواپیما پیاده شدم و به طرف در خونه رفتم و دیدم که آدرینا و مامانم اونجا وایسادن :
+سلام عزیزم، خوبی، دلم خیلی برات تنگ بود
-سلام مامان، مرسی منم همینطور
÷سلام بر برادر خودم، حالت خوبه؟
-سلام آدرینا، ممنون
راستی تولدتم مبارک باشه
÷ممنون ❤
بعد هم رفتم به سمت اتاقم
÷این چرا اینجوری بود؟ :|
+ولش کن دخترم، برادرت خسته راهه
مرینت :
بعد از اینکه کلاس تموم شد با آلیا به سمت خونه رفتم
وارد مغازه شدم و به مامانم سلام کردم و رفتم بالا لباسم رو عوض کردم و اومدم پایین و پیشبند رو بستم و گفتم :
-خب کیک کجاس؟
+داخل یخچاله، تزییناتش طلایی باشه
-اوکی
کیک رو برداشتم و خامه و رنگ شروع به تزیینش کردم....
آدرین :
لباس هامو عوض کردم که صدای در اومد :
-بله
+آقا، چمدونتون رو آوردم
-بیا تو بزارش گوشه دیوار
+چشم
ناتالی چمدون گذاشت و بهم گفت که :
+آقا، پدرتون کارتون دارن
-باشه
بعد رفتن ناتالی به سمت اتاق پدرم رفتم و در زدم :
+بیا تو
در رو باز کردم و وارد شدم....
این داستان ادامه دارد....
پارت بعد فردا میزارم
ولی اگه به 9 لایک برسه شب میزارم.
کامنت فراموش نشه. ❤❤