چتر بسته (p4)

Arezo Arezo Arezo · 1402/03/13 15:46 · خواندن 3 دقیقه

لایک به 15 برسه امروز 2 پارت میدم :) ❤

مرینت : 

-وای مامان خسته شدم، پس بابا کجاس؟ 

این همه شیرینی و نون برای 2 ماه مغازه کافیه 

+مرینت بسه، این همه غر نزن دیگه 

4 تا دیگه از ماکارون ها بپز بعد برو 

-باشه :|

آدرین :

لباس هامو پوشیدم و رو تخت نشستم و گوشیمو برداشتم و عکس ها مو نگاه میکردم 

هییی یادش بخیر دوران دبیرستان، با غر های کلویی 

مسخره بازی ها مرینت و دروغ های لایلا 

هوففف 

همینطور سرگرم بودم ، صدای در اومد 

-بله؟ 

+آدرین، منم 

-بیا تو مامان 

مادرم اومد و روی تخت کنارم نشست و گفت :

+کیک آدرینا خوب بود؟ 

هیچی نگفتم 

+آره، درسته؛ اصلا مقدمه چینیم خوب نیست 

آدرین، درسته پدرت 6 سال تورو بدون اینکه خودت راضی باشی تورو برد به تور مد جهانی و دور از خانوادت و دوستات نگه داشت، ولی دلیل نمیشه که انقدر سرد بی توجه باشی عزیزم 

سرم رو پایین انداختم و گفتم : 

-چرا آخه، 6 سال منو از خانوادم و دوستام دور نگه داشت 

من الان نمیدونم دوستام تو پاریس هستن، تو چه دانشگاهی، چند سالشونه؟ 

+درسته، پدرت همیشه میخواد از خانواده اش دفاع و مراقبت کنه، اما فقط بیشتر باعث آزار اونها میشه 

آدرین ازت میخوام که دوباره مثل قبل باشی 

لطفا عزیزم 

-تمام سعی ام رو میکنم مامان 

+ممنون پسر عزیزم 

راستی من تو دانشگاهی ثبت نام کردم که بیشتر دوستات اونجان 

-ممنون مامانم، خیلی ممنونم :) 

مرینت :

آخیشششش تموم شد 

گوشیم رو برداشتم و به آلیا زنگ زدم :

-سلام آلیا، کارام تموم شد

وقت داری بریم پارک؟ 

+سلام مرینت، آره 

کی میتونی بیای؟ 

-همین الان خوبه؟ 

+

گوشی رو قطع کردم و بلند شدم و لباس هامو عوض کردم 

و به سمت پارک رفتم 

نشستم و با آلیا کلی حرف زدم 

-رابطتون با نینو به کجاها رسید؟ 

+فعلا هیچی، مامانم موافق نیست

به زور میخواد منو بده به پسر داییم :(

-وا

مگه کشکه، عشق و عاشقی که بچه بازی نیس که اجباری باشه :|

+دیگه شده دیگه 

مرینت من برم چون داره شب میشه و مامانم منتظرمه 

-باشه خداحافظ

رفتم به سمت خونه ساعت نزدیکای 8 بود 

آدرین :

تولد آدرینا تا ساعت 9 زمان برد 

بعد شام سریع رفتم تو تختم 

تا اولین روز دانشگاه دیر نشه 

(اولین روز دانشگاه) 

صبح ساعت 6 از خواب پاشدم و رفتم دستشویی و دست و صورتم رو شستم و بعد رفتم رو صندلی نشستم 

و ناتالی بهم گفت :

+آقا چی میل دارین براتون بیارم؟

-غلات صبحانه با شیر 

+بله 

-راستی، منو همون آدرین صدا کن 

+چشم 

صبحونه رو خوردم و رفتم مسواک زدم و لباس هامو عوض کردم و سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه رفتم ، وقتی رسیدم احساس غریبی داشتم تقریبا هیچ کسی رو نمیشناختم 

دنبال دوستام میگشتم که یه پسر عینکی با یه کلاه قرمز از پشت بهم دست زد گفت : 

+سلام رفیق، شما جزوه فصل آخر کتاب رو ندارید 

راستش ما امتحان داریم این هفته 

-راستش من تاز.... نینو؟ 

+آدرین؟ 

مرینت :

با آلیا تو حیاط مدرسه حرف میزدم که یهو نینو دیدم که داره با یه پسره حرف میزنه 

+این دیگه کیه؟ 

-نمیدونم، آشناس قیافش 

+بزار از نینو میپرسم 

-عه این همون پسرس، که دیروز تو مغازمون بوده 

+جدن 

پسره از نینو خداحافظی کرد و ماهم به سمت نینو رفتیم تا ببینیم کی بود؟ 

-سلام نینو، خوبی 

÷سلام مرینت مرسی 

+سلام، نینو 

÷سلام آلیا حدس بزنید کی بود 

-نمیدونم 

+منم همینطور 

÷آدرین ، آدرین آگرست 

این داستان ادامه دارد.... 

لایک و کامنت یادتون نره. ❤❤