چتر بسته (p4)
لایک به 15 برسه امروز 2 پارت میدم :) ❤
مرینت :
-وای مامان خسته شدم، پس بابا کجاس؟
این همه شیرینی و نون برای 2 ماه مغازه کافیه
+مرینت بسه، این همه غر نزن دیگه
4 تا دیگه از ماکارون ها بپز بعد برو
-باشه :|
آدرین :
لباس هامو پوشیدم و رو تخت نشستم و گوشیمو برداشتم و عکس ها مو نگاه میکردم
هییی یادش بخیر دوران دبیرستان، با غر های کلویی
مسخره بازی ها مرینت و دروغ های لایلا
هوففف
همینطور سرگرم بودم ، صدای در اومد
-بله؟
+آدرین، منم
-بیا تو مامان
مادرم اومد و روی تخت کنارم نشست و گفت :
+کیک آدرینا خوب بود؟
هیچی نگفتم
+آره، درسته؛ اصلا مقدمه چینیم خوب نیست
آدرین، درسته پدرت 6 سال تورو بدون اینکه خودت راضی باشی تورو برد به تور مد جهانی و دور از خانوادت و دوستات نگه داشت، ولی دلیل نمیشه که انقدر سرد بی توجه باشی عزیزم
سرم رو پایین انداختم و گفتم :
-چرا آخه، 6 سال منو از خانوادم و دوستام دور نگه داشت
من الان نمیدونم دوستام تو پاریس هستن، تو چه دانشگاهی، چند سالشونه؟
+درسته، پدرت همیشه میخواد از خانواده اش دفاع و مراقبت کنه، اما فقط بیشتر باعث آزار اونها میشه
آدرین ازت میخوام که دوباره مثل قبل باشی
لطفا عزیزم
-تمام سعی ام رو میکنم مامان
+ممنون پسر عزیزم
راستی من تو دانشگاهی ثبت نام کردم که بیشتر دوستات اونجان
-ممنون مامانم، خیلی ممنونم :)
مرینت :
آخیشششش تموم شد
گوشیم رو برداشتم و به آلیا زنگ زدم :
-سلام آلیا، کارام تموم شد
وقت داری بریم پارک؟
+سلام مرینت، آره
کی میتونی بیای؟
-همین الان خوبه؟
+
گوشی رو قطع کردم و بلند شدم و لباس هامو عوض کردم
و به سمت پارک رفتم
نشستم و با آلیا کلی حرف زدم
-رابطتون با نینو به کجاها رسید؟
+فعلا هیچی، مامانم موافق نیست
به زور میخواد منو بده به پسر داییم :(
-وا
مگه کشکه، عشق و عاشقی که بچه بازی نیس که اجباری باشه :|
+دیگه شده دیگه
مرینت من برم چون داره شب میشه و مامانم منتظرمه
-باشه خداحافظ
رفتم به سمت خونه ساعت نزدیکای 8 بود
آدرین :
تولد آدرینا تا ساعت 9 زمان برد
بعد شام سریع رفتم تو تختم
تا اولین روز دانشگاه دیر نشه
(اولین روز دانشگاه)
صبح ساعت 6 از خواب پاشدم و رفتم دستشویی و دست و صورتم رو شستم و بعد رفتم رو صندلی نشستم
و ناتالی بهم گفت :
+آقا چی میل دارین براتون بیارم؟
-غلات صبحانه با شیر
+بله
-راستی، منو همون آدرین صدا کن
+چشم
صبحونه رو خوردم و رفتم مسواک زدم و لباس هامو عوض کردم و سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه رفتم ، وقتی رسیدم احساس غریبی داشتم تقریبا هیچ کسی رو نمیشناختم
دنبال دوستام میگشتم که یه پسر عینکی با یه کلاه قرمز از پشت بهم دست زد گفت :
+سلام رفیق، شما جزوه فصل آخر کتاب رو ندارید
راستش ما امتحان داریم این هفته
-راستش من تاز.... نینو؟
+آدرین؟
مرینت :
با آلیا تو حیاط مدرسه حرف میزدم که یهو نینو دیدم که داره با یه پسره حرف میزنه
+این دیگه کیه؟
-نمیدونم، آشناس قیافش
+بزار از نینو میپرسم
-عه این همون پسرس، که دیروز تو مغازمون بوده
+جدن
پسره از نینو خداحافظی کرد و ماهم به سمت نینو رفتیم تا ببینیم کی بود؟
-سلام نینو، خوبی
÷سلام مرینت مرسی
+سلام، نینو
÷سلام آلیا حدس بزنید کی بود
-نمیدونم
+منم همینطور
÷آدرین ، آدرین آگرست
این داستان ادامه دارد....
لایک و کامنت یادتون نره. ❤❤