
رمان عشق حقیقی f2 p1

سوپرایز
گفته بودم نمیدم ولی دادم 🤓
سوپرایز
گفته بودم نمیدم ولی دادم 🤓
سلام خوووب ادامه
ادرین:الو کیه
---: الو سلام یا مرینت رو ول میکنی یا پدرت رو میکشم
آدرین: چیی تو کیی
----: برا چی بهت بگم
ادرین: پدرم رو بکش
فرد ناشناس : الو قربان
گابریل: الو سلام چی شد
فرد ناشناس : آدرین گفت پدرم رو بکش
گابریل : چی چطور تونست همچین کاری بکنه
فرد ناشناس : تونست دیگه خو بای
گابریل: بای
از زبون من: صبح روز یکشنبه مرینت از خواب پاشد دید دیرش شده(توی انيميشن دیدن وقتی دیره میشه چیکار میکنه الان هم اون کارو میکنه) بدو بدو رسید مدرسه آدرین رو دید
آدرین: سلام مرینت
مرینت: سلام آدرین
آدرین: من باید بهت یک چیزیو بگم
مرینت" چیو
آدرین "نمیتوینم رابطمون ادامه بدیم
مرینت"چیییییی😭
از زبون من : مرینت یهو زد زیر گریه
آدرین " گریه نکن شوخی کردم وقتی دانشگاه تموم شه میام خواستگاری ( داشتن دانشگاه میخوندن)
مرینت: ادریییییییییین دیگه از این کارا نکی
از زبون من " مرینت عصبانی رفت سر کلاس
زنگ تفریح که خورد اومدن بیرون
مرینت رفت پیش آلیا
الیا: چرا با آدرین نیستی
مرینت: یکم از دستش عصبانی شدن
از زبون من: آدرین اومد
آدرین : مرینت هنوز از دستم عصبانی هستی
مرینت: آره
آدرین : نباش دیگه صبر کن یه دقیقه
از زبون من : آدرین یه شاخه گل رو به مرینت داد
یهو یکی میاد از لایه پله ها نگاه میکنه
اون :
عررررررررر رمان تموم شد تا فردا منتظر باشید
صب یه دقیقه نرید لایک کنید کامت هم بزارید بعد بگید فرد ناشناس کیه ؟ چند تا رهنمایی داره دختره از مرینت متنفره بعد تو انیمیشن واقعی این رمان هم هست
تا فردا
های به درخواست خیلیاتون اومدم تا پارت دو رو هم بنویسم
این دفعه براتون کلیپم گذاشتم پس از دست ندید💔لایک و کامنت فراموش نشه 💔درباره غمگینای میراکلسی درخواستی قبوله💔برین ادامه...
سلام عزیزا❤برای کامنتاتون مرسی سعی میکنم اون جور که دوس دارین باشه پس از این به بعد برای حرف ها به جای پرانتز یه خط میرم پایین و خط فاصله میزنم و بیشتر ویرگول میزارم تا حرفا قروقاطی نشه
و سعی میکنم احساسی بنویسم❤❤❤
ممنونم از کسایی لایک کردن و بهم روحیه دادن و کسایی کامنت گذاشتن و باعث شدن رمانم بهتر بشه 😘❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤دوستون دارم❤💋
سلام بچه ها اینم از پارت 2 داستان که خیلی ها اصرار داشید بزارم 😇بریم سراغ داستان:
من«مرینت»:
اومدم خونه دیدم مارگارت داره خوراکی میخوره«طبق معمول»
بهش گفتم:
مارگارت بیا بریم تو اتاقم کارت دارم.
مارگارت: باشه برو لباساتو عوض کن 10 دقیقه دیگه میام
بعد از 10 دقیقه
من:
مارگارت ب نظرت به مهمونی ادرین برم؟
مارگارت:
اگه نظر منو بخوای... فکر کنم بری بهتره.
من:
میدونی آخه ادرین چیزی بهم نگفته، الیا بهم گفته!
بعد از اون گوشیم رنگ خورد!
کی بود؟ ادرین بود!
من:
بله؟
ادرین:
سلام مرینت زنگ زدم به مهمونی فردا دعوتت کنم.
چون تو مهمون اصلی هستی.
من:
واقعا! باااشه پس فردا ساعت 5 میبینمت
ادرین:
نه ساعت 6 مهمونی شروع میشه یادت نره بهترین لباست رو بپوش
من:
باشه خدافظ
ادرین:
خدافظ
مارگارت:
بیا اینم از این دعوتت کرد، حالا راحت باش و بهترین لباست رو بپوش
من:
ممنون مارگارت که هستی😉 مرسی خواهر عزیزم
مارگارت:
خواهش میکنم اگر من نبودم الان ادرین هم دعوتت نمیکرد
بعد من با بالش زدم تو سرش و بعد جنگ بالش شروع شد
و من تصمیم گرفتم برم.
ولی با چه لباسی؟
قرار شد فردا صبح با مارگارت بریم و خرید و......
پایان پارت 2😇
سلام سلام ❤️
اومدم با پارت سوم🥳
این پارت مهم😎
بپر ادامه مطلب 👈🏻👈🏻