وبلاگ لیدی باگ

وبلاگ لیدی باگ

به دنیای میراکلس بهترین وبلاگ لیدی باگ خوش اومدین. اینجا براتون بهترین پست ها رو درباره لیدی باگ و کلی پست قشنگ دیگه آماده کردیم.

تمام وجودمی پارت 4

تمام وجودمی پارت 4

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1402/08/12 23:44 ·

سلام بابت تاخیر پارت ازتون عذر میخوام

 

ما بهت به آقای باز نگاه میکردم که گفتم:

من:آقای بازن خواهش ازتون میکنم الان کجا بریم کسیو نداریم؟

آقای بازن:به من مربوط نیست میخواستید زودتر پول اجاره رو بدی مگه من گفتم دیر بده حالا برو بچه غرور خودتم بیشتر نشکن!

با بهت داشتن به رفتنش نگاه میکردم که صدا بوق ماشینی اومد برگشتم دیدم آدرینه اون اینجا چیکار میکنه اصلا خدا فکر کنم روی خوشش رو به من نشون نمیده!

من:ببین داری این وصع رو میبینی بعد اومدی تا نگاه کنی؟

آدرین:ببین من اومدم با بابات حرف بزنم نه تو اگرم اجازه بدی من برم پیش بابات!

من:راه باز جاده دراز!

آدرین از ماشینش پیاده شد و روبه بابام گفت:

آدرین:سلام آقای دوپن چنگ میتونم وقتتونو بگیرم؟

بابامم که ماشینش رو دیده از خود بی خود شد و اینکه میدونید دیگه قبول کرد و رفتن یک گوشه و شروع به حرف زدن کردن بعد چند دقیقه آدرین و بابام اومدن و بابام منو بغل کرد برای دومین باررر!

من:بابا من میخوام بمیرم یا اینکه مریضی‌ یا چیزی دارم؟

بابام:زبونتو گاز بگیر دختر گلم داری ازدواج میکنی!

هاج و واج داشتم نگاش میکردم که از حرص و عصبانینت زدم زیر خنده جوری که آدرین داشت با تعجب به من نگاه میکرد!

من:بابای خودمی واقعا با نمکی!

بابا:چه با نمکی دختر؟آدرین از تو پیش من خاستگاری کرد منم قبول کردم تا فردا نامزد میکنید!

با بهت داشتم به آدرین نگاه میکردم که خودش گفت:

آدرین:ببین من پشت تلفن هم گفتم دوستت دارم و تو الکی گرفتی الان هم ازت خاستگاری کردم و باباتم قبول کرد تو باید خوشحال باشی!

من:من میخوام الان زارررر بزنم و بعد خوشحال باشم؟

بابام گفت:

بابا:گریه کردن از رویه خوشحالی نه؟

من:چیییی؟از خوشحالی ولمون کن بابا!با اینکارت منو از خودت متنفر میکنی یا کردی!

بدون توجه به اونها از اونجا دور شدم بغضم شست بغضی که به خاطر بدبختیام بود من واقعا بدبختم!

اینو قشنگ حس میکردم یکی دنبالم ولی به جهنم من فقط میخوام از این دنیا برم کاش مامانم هم منو با خودش میبرد توی حال و گریه کردنام بود که صدا ترمز یک ماشین خیلی بد اومد و درد بدی در بدم حس کردم و تنها صدایی که شنیدم صدای آدرین و فریاداش بود و تاریکی مطلق...

یعنی من مردم؟

رفتم بهشت؟

یا جهنم؟

من کجا هستم؟

من بغل های گرم مامانم رو میخوام!

احساس سوزش در دستم کردم و چشمهام رو به زور باز کردم من توی بیمارستان بودم؟

مگه نمورده بودم؟

پرستاره:نه عزیزم خداروشکر نموردی!

من:ببخشید بلندبلند حرفمو زدم!

پرستاره:خواهش میکنم عزیزم راستی قدر شوهرتم بدون!

من:شوهرررررر(با صدای بلند)

پرستاره:آره مگه شوهرت نیست؟

من:ن...

آدرین هراسون وارد شد اول من دید و رو به پرستاره گفت:

آدرین:خانم آلر بفرمایید بیرون!

پرستاره:چشم رئیس!

با بهت داشتم به دوتاشون نگاه میکردم که آدرین روی صندلی کنار نشیم و پرستاره رفت.

من:اینجا برای توعه؟

آدرین:آره 

من:راستی بابام چی شد کجاست؟

آدرین:خونه ی منه همین امروزم رفت!

من:آهان آره دیگه به خاطر پول منو تو این چند روز تنها نذاشت!

آدرین:بگذریم ولی اینو بگم که دوهفته است بستری شدی!

من:چی میگی؟

آدرین:همین الان شنیدی!

پوکر فیس نگاش کردم اصلا من چرا باهاش خوب رفتار میکردم  من باید الان پاچه اش رو بگیرم!

من:ببین آدرین فکر نکن چون منو اینجا آوردی عاشقت شدم اوکی!

 

 

خداحافظ

شرطم 6لایک و 5تا کامنت

تمام وجودمی پارت3

تمام وجودمی پارت3

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1402/08/10 23:08 ·

سلام 

ببخشید برای تاخیر پارت😊😊😊

 

چقدرم پورو بود

من:به تو چه من هر چقدر دلم بخواد میتونم قرار بزارم!

پسره:خیلی لجبازی خیلی بیا بریم!

من:کجا بابا ؟

بازومو گرفت و با خوش برد به سمت ماشینش  خیلی آشنا بود برای همین گفتم:

من:اسمش چیه؟

پسره با تعجب به من نگاه کرد و گفت:

پسره:اسم من آدرین!

من:اوشکول اسم ماشینو میگم!

پسره:آهان اوکی بنز.

من:گفتم چقدر آشناس

سوار ماشین شدم که گفتم:

من:کجا منو حالا میبری؟

همینجوری که داشت ماشین رو روشن میکردگفت:

آدرین:میریم پیش بابات تا از کارت پشیمونت کنه!

من:چی؟برو بابا،بابای من از اون موقعی که مامانم فوت شد شدش یک بابای بی وجدان و پول پرست حتی یک بار به من گفت یکی رو پیدا کنم اونم پولدار تا بهش پول بدم تازه؛بابامم میدونه که من با لوکا قرار داشتم چون اون پولدار چیزی نگفت الان تو میخوای بهش حرفای تکراری بزنی؟

واقعا نمیدونم چرا به این پسره یا همون آدرین چرا اعتماد داشتم.

آدرین ناراحت گفت:

آدرین:واقعا متاسفم که تند باهات برخورد کردم ولی میتونم یک سوال بپرسم؟

من:بپرس!

واقعا چه مرگم بود دارم بهش اعتماد میکنم؟

آدرین گفت:

آدرین:مامانت چطوری مُرد؟

من خیلی از این سوالش جا خوردم ولی با این حال گفتم:

من:فقط5سالم بود که داشتیم خانوادگی میرفتیم مارسی(یکی از شهرهای پاریس) که تصادف کردیم مامانم فوت شد من و بابام زنده موندیم

وقتی حرفم تموم شد یک قطره اشک از چشام چکید و با بغض چندین ساله گقتم:

من:من مامانمو خیلی دوست داشتم من جونم به مامانم وصل بود نمیدونی چقدر داغون شدم وقتی مامانم فوت شد انگار من مُردم من خیلی خیلی تنها شدم توی این دنیا فقط بابامو داشتم که اونم شد یه آدم دیگه نه خواهری و نه برادری داشتم واقعا حس تنهایی خیلی حس بدیه!

وقتی داشتم اینا رو میگفتم بغض چندین سالم شکست هق هق ام همه اتاق ماشین رو پر کرد و فقط صدای گریه ی من میومد میون گریه هام آدرین و بغل کردم و داخل بغلش احساس امنیت از جونورای اطرافم 

بعد 10دقیقه گریه هام بند اومد و گفتم:

من:واقعا ببخشید وقتت رو گرفتم.

آدرین با اخم الکی کرد و گفت:

آدرین:من این لحظه ای که داری توی اینجا نفس میکشی رو دوست دارم تو تموم وقتمی!

من خجالت زده رومو ازش برگردوندم قطعاً لپام گل انداخته

تا وقتی که به خونه برسیم حرفی نزدیم

سکوت سنگینی حکم فرما شده بود.

رسیدیم خونه و تا دیدم رسیدیم گفتم:

من:واقعا ممنونم منو رسوندی البته من نگفتم منو برسون حالا بگذریم ولی بازم میگم ممنونم!

آدرین:خواهش میکنم عشقم♡

کثافت حرف عاشقونه زد منم گل انداختم

آدرین گفت:

آدرین:واقعا با لپای گل انداخته جذاب تری!

من:برو گمشو بابا پرو شد!

پیاده شدم از ماشین و خداحافظی کردم و رفتم داخل خونه 

وارد جهنم شدم عجیبه و وقتی وارد خونه شدم بابام خواب بود انگار عین خیالش هم نبود!

رفتم اتاقم و لباسامو عوض کردم و رفتم روی تخت ولو شدم و بهههههه

خواب عمیق فرو رفتم...

 

فردا صبح...

با سر و صدا از خواب بلند شدم با بهت زده به اتاق خالیم نگاه میکردم چرا وسایلم نیست؟

رفتم از اتاق بیرون جالب اینجاست تمام وسایلمون توی کوچه ریخته بودن رفتم بیرون و صدای جر و بحث شنیدم صاحاب خونه بود داشت با بابا صحبت میکرد که رفتم جلو و گفتم:

من:چی شده؟

آقای بازن(صاحاب خونه)گفت:

آقای بازن:اجاره دو ماه ندادی منم انداختمتون بیرون!

من بهت زده به آقای بازن نگاه میکردم...

 

خداحافظ تا پارت بعدی...

تمام وجودمی پارت2

تمام وجودمی پارت2

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1402/08/09 01:13 ·

ادامه ی پارت قبلی...

سریع آماده شدم و به خونه ی آلیا حرکت کردم زنگ خونه رو زدم و در رو باز کرد.

وارد خونه شدم دیدم آلیا موهاش دسته سه تا خواهرزاده هاشه بدو بدو پیشش اصلا کثافتا موهاش رو ول نمیکردن منم مجبور شدم رمز گوشیمو باز کنم و بهشون بدم.

موهای آلیا رو ول کردن و رفتم یه گوشه به آلیا نگاه کردم و گفتم:

من:آلیا حالت خوبه؟

آلیا:خوبه اومدی توله سگا موهامو کندن.

داشتیم حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد.

رفتم از خواهرزاده هاش گوشیمو گرفتم دیدم شماره ی ناشناسه!

من:بله؟

پسره:عکسای خوشگلی فرستادی من دیگه حتما میام پاریس!

من:بازم تو چه عکسی؟

پسره:الان توی اینستا برای عکس های خوشگل فرستادی!

من:من نه بابا چی میگی برای خودت؟

پسره:برو ببین

گوشیو قطع کردم و رفتم رفتم اینستا...

وایییی

هرچی عکس داشتم اون توله سگا فرستاده بودم.

زدم توی سرم و هجوم بردم پیش اون سه تا توله سگا

من:وایییییی چرا عکس فرستادید هااااا؟

سه تاشون گفتن:چون دوست داشتیم حالا هم از پیشمون برو!

من:با کمال میللللللل!

از خونه زدم بیرون پسره ی ایکبیری همش زنگ میزد رفتم خونه و روی تخت دراز کشیدم و.           زارررررررر زدم من ابروم رفتتتتت!

انقدر عررررر زدم تا خوابم برد....

 

فردا...

با صدای زنگ گوشی از خواب بلند شدم و بدون اینکه ببینم کیه گفتم:

من:بنال

پسره:عشق خواب آلود من!

من:واییییی بازم توی ایکبیری؟

پسره:همه برای من له له میزنن بعد تو فحش میدی؟

من:آره مزاحم نشو!

گوشیو قطع کردم و بلند شدم دست و صورتمو شستم

و صبحانه ام رو خوردم ساعت۱۲ظهر بود

دلم بیرون میخواست برای همین یک تیپ لوکس زدم و رفتم بیرون راستی یاد رفت بگم ما فقیریم توی محله ی خوبی زندگی نمیکنیم بگذریم...

سوار اتوبوس واحد شدم رفتم توی یک صندلی نشستم و تا اینکه یکی پیشم نشست از زیر چشم بهش نگاه کردم پسر خوش و قد بالایی بود بهش میخورد پولدار باشه اما اینجا توی اتوبوس چی میخواد؟؟؟؟

پسره:دارم از نگاهات میترسم!

من:چرا؟

پسره:نگاه بدی میکنی!

من:آهان خیلی خب!

پسره:من لوکا هم و شما؟

پسره خوبی به نظر میومد بنابراین گفتم:

من:منم مرینت خیلی خوشبختم!

پسره :منم همینطور میای کافه ای چیزی آخه انگار توی فکری؟

راست میگفت توی فکر بودم به خاطر اون پسرهی ایکبیری اه.

من:باشه

اتوبوس وایساد و پیاده شدیم.

رفتیم توی یه کافه نشستیم روی یه صندلی باهم حرف زدیم و کیک و قهوه خوردیم.

از اونجایی که گفته بود

یک پسر پولدار بود 29سالش بود.

و شکست عشقی خورده بود.

آخیییی خیلی خوشم ازش اومد 

 

دو هفته دیگر...

دو هفته از آشنایی من و لوکا میگذره من خیلی ازش خوشم اومده امروز توی کافه باهاش قرار داشتم اماده شدم داشتم میرفتم که بابام گفت:

بابا:کجا؟

من:مگه برات مهمه؟

بابا:روی سگ منو بالا نیار بگو کجا میری؟

من:هوفففف با لوکا قرار دارم!

بابا:آهان اون پولداره برو برو تورش کن فقط گند نزن!

من:باشه باشه!

رفتم از خونه بیرون رسیدم به کافه داخل کافه رفتم.

لوکا رو دیدم رفتم پیشش

من:سلام

لوکا:سلام علیکم

گارسون:چی میل دارید؟

لوکا:دوتا قهوه و کیک.

گارسون رفت تا اون موقع سوکت سنگینی حکم فرمان شده بود.

گارسون اومد و سفارش ها رو آورد داشتم قهوه رو میخوردم که لوکا میخواست چیزی بگه که در کافه به طور وحشیانه ای باز شد.

دیدم اونی که بهم زنگ میزد و عکسامو دیده بود اومده وا.

مگه اون آمریکا نبود؟

خیلی خیلی سریع اومد پیشم و بازومو کشید داشتم سعی میکردم از دستش در برم که لوکا گفت:

لوکا:شما کی باشید؟

پسره:من نامزدشم!

لوکا با تعجب به من نگاه میکرد دیگه داشت اشکم در میومد

من گفتم:

من:لوکا برات توضیح میدم ببین...

پسره در گوشم گفت:

پسره:اگه نگی نامزدتم بد میبینی زندگیت رو سیاه میکنم!

مثل سگ ترسیدم و فقط سرم رو پایین گرفتم که پسره منو از کافه بیرون آورد بازو مو از دستش بیرون کشیدم اومدم داد بزم که یک طرف صورت خیلی بد سوخت....

اون منو سیلی زد بهت زده بهش نگاه میکردم که گفت:

پسره:دفعه ی آخرت باشه با کسی قرار میزاری!

چقدرم پورو بود...

 

پایان...

 

 

 

 

 

 

 

تمام وجودمی

تمام وجودمی

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1402/08/08 23:54 ·

سلام من مرینت دوپن چنگ هستم.

من 23سالمه و رشته تجربی میخونم شیطون کلاسم اصلا من نباشم دانشگاه مزه نمیده.

داشتم مثل همیشه خوشگل میکردم تا توی اینستا پست بزارم .

واقعا شدم مثل هلو،داشتم عکس میگرفتم که بابای پول پرستم صدام کرد هوفففف از اتاق اومدم بیرون و جلوی بابام وایسادم من مامانم فوت کرده از اون موقعه بابا شدم یک آدم پول پرست.

من:بله بابا؟

بابا:چایی دم کردی؟

من:آره

بابا:پولدار مولدار تور کردی؟

من:نه من هیچ وقتم نمیکنم!

بابا:برو گمشو من نمیتونم همیشه پول بهت بدم حالا عم برو اتاقت.

هوفففف بازم شروع شد.

رفتم اتاقم و شروع به عکس گرفتن شدم که یه دفعه از طرف یه پسره پیام اومد پیام رو باز کردم داشتن پایین پست من از خوشگلیم میگوفتن بدبختا خوشگل ندیدن!

یه دفعه گوشیم زنگ خورد شماره بودم ور داشتم و گفتم:

من:بله؟

پسره:سلام مرینت؟

من:بله بفرمایید.

پسره:بلاخره خود اصلیت رو پیدا کردم!

من:خب که چی؟

پسره:ببین من آمریکا هستم میتونی توی پروفایلم ببینی من از تو خوشم اومده و دارم به خاطر تو میام پاریس!

من:مگه من گفتم بیا؟

پسره:ببین...

تماس رو قطع کردم و باز گوشیم زنگ خورد این دفعه آلیا دوست صمیمیم بود

من:مادمازل بفرما

آلیا:آیییی توله سگا موهامو ول کنید....

من:چیشده آلیا؟

آلیا:خواهرزاده هام اومدن موهامو دارم میکنن...

من:خب من بیام؟

آلیا:کثافت(به بچه ها میگفت) آره آره بیا...

موبایل رو قطع کردم و آماده شدم و رفتم بیرون...

 

پایان...