تمام وجودمی پارت 5
سلام ببخشید به خاطر تاخیر
ادامه ی پارت قبلی...
بچه ها واقعا معذرت میخوام من واقعا به خاطر کاور نتونستم پارت بدم ولی الان با یک پارت هیجانی اومدم امیدوارم که خوشتون بیاد و منو ببخشید!
من:فکر با اینکارات عاشقت شدما!
آدرین:منم همچین فکری نمیکنم!
من:خوبه الانم تو میری رد کارت منم میرم سر خونه زندگیم با بابام
آدرین:نوچ نوچ تو زندگیت با منه دیگه!
من:برو بابا؛بابام نظرش عوض شده مطمئنم
آدرین:نه اتفاقا بابات خیلی خوشحاله!
من:ای بابا پس باید خودکشی کنم تا نظرش عوض شه!
آدرین با اخم درهم میگه:
آدرین:ببین درست حرف بزن خودکشی یعنی چی؟
من:با من ازدواج نکن خودتم میدونی دوستت ندارم و بعد میخوای زورکی من با تو ازدواج کنم واقعا تو خیلی عقل کلی بابا به نظر خودت من عاشق تو میشم یا اینکه اصلا میتونم تو به عنوان همسرم قبول ک...
با قرار گرفتم لب هاش رو لب هام لال شدم واقعا این داره چیکار میکنه مردک الدنگ هان؟
سریع ازش میخوام فاصله بگیرم که دستش رو پشت سرم میزاره و محکم تر میبوسه.
وقتی ازم جدا میشه با یک سیلی محکم به گوشش میزنم منم که دستم سنگین و با لحن عصبانی میگم:
من:دیگه حق نداری به من دست بزنی چه برسه به بوسیدن اوکی؟
آدرین:من جواب این سیلی رو میگیرم ولی به موقعه اش فهمیدی؟
من:نه
آدرین:واقعا که!
آدرین از اتاق بیرون میره که همون موقعه پرستاره میاد و سرومم رو در میاره و اینکه خلاصه بگم که مرخص نیشم و به دیدن بابام میریم بابان باید دیدن من میومد ولی من دارم میرم سوار ماشین آدرین شدم و بین راه اصلا نه من حرف زدم و نه اون!
وقتی اونجوری با من تو بیمارستان حرف زد و گفت جواب این سیلی رو میگیره منو واقعا مثل سگ ترسوند!
یعنی میخواد چیکار کنه؟
منو که نمیکشه؟
تا آخر راه من توی فکر بودم که با قرار گرفتن دستی رو شونه هام از فکر اومدم بیرون فکر کردم آدرین به خاطر همین پاچه گرفتم و گفتم:
من:دست کثیفتو بردار!
سرمو برگردوندم و با قیافه ی نینو رو به رو شدم(اینجا نینو پسر خاله ی مرینته و دوست پسر آلیا دوست مرینت)
نینو گفت:
نینو:بخدا دستم تمیزه کثیف نیست!
من:وای نینو عزیزم تو اینجایی که اومدی؟
نینو رو بغل کردم که گفت:
نینو:عمو تام گفت تو تصادف کردی من و آلیا برای دیدن تو اومدیم!
من:آلیا اومده اون کجاست؟
نینو:داخل خونه ست داره با بابات حرف میزنه!
من:چرا؟
نینو:برای این آدرینه دیگه که تو رو ول کنه!
من:آهان کار خوبی کردین اومدین منو از شرش خلاص کنید!
نینو یکم حرف زد و رفت منم از ماشین پیاده شدم و سرم به یه چیز سفت خورد که من دوباره افتادم تو ماشین سرم رو بلند کردم و با قیافه ی برزخی و ترسناک آدرین رو به رو شدم
واقعا سگ شده بود که با عصبانیت بازومو گرفت و بلندم کرد و گفت:
آدرین:اونو بغل میکنی اما من نه به اون لبخند میزنی ولی به شوهرت نه؟
روی شوهرت خیلی تاکید کرد منم ساکت نموندم و گفتم:
من:به تو چه همش شوهرتم شوهرتم میگی حالا خوبه نیستیم وگرنه که بدبخت شده بودم!
آدرین:فردا نامزد میکنیم و یک ماه دیگه هم ازدواج میکنیم و با خانواده ام آشنات میکنم!
ناباور به آدرین نگاه میکردم که آخر گفتم:
من:تو داری چرت میگی من با تو نامزد نمیکنم!
آدرین:به زورم که شده زنم میشه اینو توی کله ی پوکت فرو کن باشه؟...باشههههه(با داد)
من مثل سگ ترسیدم و فقط سرم رو تکون دادم و رفتیم داخل خونه و به جز احوال پرسی با بابام قربون و صدقه ام هم میرفت واقعا که این زندگیه که من دارم؟
کاش منم با مامانم میمردم راحت میشدم شاید بابام درست میشد؟
پایان
اگه این پارت رو دوست داستین کامنت یادتون نره عزیزانم و اینکه 5کامنت و 6لایک خوبه به نظرم