تمام وجودمی پارت3

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1402/08/10 23:08 · خواندن 3 دقیقه

سلام 

ببخشید برای تاخیر پارت😊😊😊

 

چقدرم پورو بود

من:به تو چه من هر چقدر دلم بخواد میتونم قرار بزارم!

پسره:خیلی لجبازی خیلی بیا بریم!

من:کجا بابا ؟

بازومو گرفت و با خوش برد به سمت ماشینش  خیلی آشنا بود برای همین گفتم:

من:اسمش چیه؟

پسره با تعجب به من نگاه کرد و گفت:

پسره:اسم من آدرین!

من:اوشکول اسم ماشینو میگم!

پسره:آهان اوکی بنز.

من:گفتم چقدر آشناس

سوار ماشین شدم که گفتم:

من:کجا منو حالا میبری؟

همینجوری که داشت ماشین رو روشن میکردگفت:

آدرین:میریم پیش بابات تا از کارت پشیمونت کنه!

من:چی؟برو بابا،بابای من از اون موقعی که مامانم فوت شد شدش یک بابای بی وجدان و پول پرست حتی یک بار به من گفت یکی رو پیدا کنم اونم پولدار تا بهش پول بدم تازه؛بابامم میدونه که من با لوکا قرار داشتم چون اون پولدار چیزی نگفت الان تو میخوای بهش حرفای تکراری بزنی؟

واقعا نمیدونم چرا به این پسره یا همون آدرین چرا اعتماد داشتم.

آدرین ناراحت گفت:

آدرین:واقعا متاسفم که تند باهات برخورد کردم ولی میتونم یک سوال بپرسم؟

من:بپرس!

واقعا چه مرگم بود دارم بهش اعتماد میکنم؟

آدرین گفت:

آدرین:مامانت چطوری مُرد؟

من خیلی از این سوالش جا خوردم ولی با این حال گفتم:

من:فقط5سالم بود که داشتیم خانوادگی میرفتیم مارسی(یکی از شهرهای پاریس) که تصادف کردیم مامانم فوت شد من و بابام زنده موندیم

وقتی حرفم تموم شد یک قطره اشک از چشام چکید و با بغض چندین ساله گقتم:

من:من مامانمو خیلی دوست داشتم من جونم به مامانم وصل بود نمیدونی چقدر داغون شدم وقتی مامانم فوت شد انگار من مُردم من خیلی خیلی تنها شدم توی این دنیا فقط بابامو داشتم که اونم شد یه آدم دیگه نه خواهری و نه برادری داشتم واقعا حس تنهایی خیلی حس بدیه!

وقتی داشتم اینا رو میگفتم بغض چندین سالم شکست هق هق ام همه اتاق ماشین رو پر کرد و فقط صدای گریه ی من میومد میون گریه هام آدرین و بغل کردم و داخل بغلش احساس امنیت از جونورای اطرافم 

بعد 10دقیقه گریه هام بند اومد و گفتم:

من:واقعا ببخشید وقتت رو گرفتم.

آدرین با اخم الکی کرد و گفت:

آدرین:من این لحظه ای که داری توی اینجا نفس میکشی رو دوست دارم تو تموم وقتمی!

من خجالت زده رومو ازش برگردوندم قطعاً لپام گل انداخته

تا وقتی که به خونه برسیم حرفی نزدیم

سکوت سنگینی حکم فرما شده بود.

رسیدیم خونه و تا دیدم رسیدیم گفتم:

من:واقعا ممنونم منو رسوندی البته من نگفتم منو برسون حالا بگذریم ولی بازم میگم ممنونم!

آدرین:خواهش میکنم عشقم♡

کثافت حرف عاشقونه زد منم گل انداختم

آدرین گفت:

آدرین:واقعا با لپای گل انداخته جذاب تری!

من:برو گمشو بابا پرو شد!

پیاده شدم از ماشین و خداحافظی کردم و رفتم داخل خونه 

وارد جهنم شدم عجیبه و وقتی وارد خونه شدم بابام خواب بود انگار عین خیالش هم نبود!

رفتم اتاقم و لباسامو عوض کردم و رفتم روی تخت ولو شدم و بهههههه

خواب عمیق فرو رفتم...

 

فردا صبح...

با سر و صدا از خواب بلند شدم با بهت زده به اتاق خالیم نگاه میکردم چرا وسایلم نیست؟

رفتم از اتاق بیرون جالب اینجاست تمام وسایلمون توی کوچه ریخته بودن رفتم بیرون و صدای جر و بحث شنیدم صاحاب خونه بود داشت با بابا صحبت میکرد که رفتم جلو و گفتم:

من:چی شده؟

آقای بازن(صاحاب خونه)گفت:

آقای بازن:اجاره دو ماه ندادی منم انداختمتون بیرون!

من بهت زده به آقای بازن نگاه میکردم...

 

خداحافظ تا پارت بعدی...