
عشق شکسته:s3 p9(خاطرات قدیمی)

I saw a girl.
یه دختر دیدم
Rude and reckless
گستاخ و بی پروا
She was not like any other little girl
او شبیه هیچ دختر بچه دیگه ای نبود
She was noble and reckless at the same time
او اشراف زاده بود و در عین حال بی پروا بود
My family's lies have prevented me from seeing the truth.
دروغ های خانواده ام جلوی دیدن حقیقت رو گرفته اند.
I can't see anything
نمیتونم هیچی ببینم
Two little princes meet
دو شاهزاده کوچک با هم دیدار می کنند
And they determine the fate
و سرنوشت را رقم میزنند