عشق شکسته:s3 p8(فرار/هویت قاتل)
How much do you value your family?
چقدر برای خانواده خود ارزش قائل هستید؟
How much are you willing to sacrifice for them?
چقدر حاضری برای اونا فداکاری کنی؟
You hate your friend because she helped her family when they needed her but you didn't.
تو از دوستت متنفری چون اون زمانی که خانواده اش بهش نیاز داشتند کمک کرد ولی تو نه.
I am the king and you are the queen, and nothing will change that.
من پادشاه ام و تو ملکه، و هیچ چیز این موضوع رو تغییر نمیده
The truth behind the death of Alnaz's parents is revealed.
حقیقت پشت مرگ والدین الناز آشکار میشود.
هر شخصی رنگ مخصوص خودش رو داره. این مال هانس است.
(زمان حال)
(نیمه شب)
الناز و پلنگ سیاه از بالای دیوار قصر به بیرون میپرند.
آیدا: حالتون خوبه؟
الناز: آره ولی اگه از اینجا دور بشیم بهتر میشم.
امیر رضا: اون...
الناز: میدونم توضیح میدم. مرینت و بقیه کجان؟
آیدا: اونا توی ون منتظرند.
سنا: دارند میان.
*الناز و بقیه سوار ون میشوند*
مرینت: الناز. اون کیه؟
الناز: یه دوست.
نینو: الان وقت این چیزا نیست.
الناز: پارسا کجاست؟
زهره: رفته ماموریت.
ساشا: حرکت کن دیگه.
مرینت: ولی من که...
گابریل: برو اون طرف بچه.
گابریل پدال گاز رو تا ته فشار میده.
*بعد از کمی تعقیب و گریز*
کاترین: امنه نگه دار.
گابریل چنان ترمزی میکنه که امیر رضا با سر میره تو صندلی جلویی.
الناز: الان وقت مسخره بازی نیست ابله.
پلنگ سیاه: تو این دو سال چه بلایی سرت اومده خال خالی؟
الناز: خیلی چیز ها! *رو به کاترین* از کجا بفهمم که اینجا واقعا امنه و کسی قرار نیست ما رو بیهوش کنه؟
آلیا: اون میدونه.
زهره: ولی چطوری؟
*چند ساعت قبل*
هانس: *چانه الناز را با دستش میگیرد و او را مجبور میکند که مستقیم به او نگاه کند* می دونی کی تو رو لو داد؟
الناز: نه
هانس: از سالها پیش به این طرف وقتی وارد این دنیا میشدی اول از همه به چه کسایی پناه میبردی؟
الناز: منظورت چیه؟
هانس: اگر خانواده ات زنده بودند و یک نفر همه اونا رو گروگان میگرفت حاضر بودی برای نجات خانواده ات اولین دوست جادوگری ات رو لو بدی؟
الناز بلافاصله فهمید کار کی بود. اون دارو، اولین دوست جادوگری، اون مسابقه، اون اتاق و از همه مهم تر اون چهره شکسته دیشب اون زن و اون لبخند های خسته که کسی رو گول نمیزد...
الناز: کا...کاترین.
هانس در حال رفتن است...
الناز: صبر کن...
هانس می ایستد.
الناز: اگه خواهرم حالا ملکه است پس چرا تو هنوز به من به چشم یه ملکه نگاه میکنی؟
هانس* با لحن شیطانی* : اونی که باهام ازدواج کرد الناز بود نه لوسی.
الناز* با نا امیدی*: من ملکه نیستم... من حتی جادوگر هم نیستم...
هانس به سرعت یک پلک زدن نزدیک الناز میشود و زانو میزند.
هانس: درسته. تو ملکه نیستی تو فقط یه بازمانده ای.
بازمانده...
«اگر خانواده ات زنده بودند و یک نفر همه اونا رو گروگان میگرفت حاضر بودی برای نجات خانواده ات اولین دوست جادوگری ات رو لو بدی؟»
اون از کجا میدونست که اونا مردند؟ امکان نداشت تصادفی باشه. اون علامت روی شونه اون آدم کش همونی که خانواده اش رو گرفته بود و زامبی هاش تقریبا داشتند معشوقه اش رو میگرفتند...همون آدمکشی که الان مرده بود. کی بود که دستور داد؟ کی پادشاه بود؟ زمانی که من از کاخ رفتم پادشاه کی بود؟ کی اون قدری که باید برای این کار قدرت داشت؟
ادامه دارد.
کامنت فراموش نشود.
طنز آخر پارت#
الیا: الناز تو واقعا گیجی؟
الناز: چرا؟ جون متوجه خیانت دوستم نشدم؟*چشم غره ای به کاترین*
کاترین: به خدا مجبور بودم!
الناز: آره میدونم. میدونم.
کاترین: چرا من هنوز شک دارم.
الناز: نمیدونم!
پلنگ سیاه: میو!
الناز: آلیا اینقدر صدا خر در نیار!
پلنگ سیاه: چی میزنید؟
دخترا: نمیدونیم!