وبلاگ لیدی باگ

وبلاگ لیدی باگ

به دنیای میراکلس بهترین وبلاگ لیدی باگ خوش اومدین. اینجا براتون بهترین پست ها رو درباره لیدی باگ و کلی پست قشنگ دیگه آماده کردیم.

وقت مبارزه P12

وقت مبارزه P12

𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 · 1402/03/13 23:35 ·

سلام سلام. چطورید؟ خب اسم داستان به وقت مبارزه از پارتی خانوادگی تغییر کرد. 

بیشترین رای شماره 4 بود خب لابک و کامنت فراموش نشه و بریم سراغ داستان: 

من«مرینت»: 

اومدیم بریم سراغ گوی 4 که گوی اخر 3 درخشید و داشت یه مکانی معرفی میکرد که یهو خونه ناپدید شد همه چی بحالت اول برگشت و تنها شکست خورد.... 

FINISH PART 12😇👇🏻

نجات زمین : یتیم جدید  P3

ماریوس,المس و توکا داشتن بر می گشتن وقتی به یتیمخانه رسیدن دیدن یه فضاپیما رو دیدن که داخل یتیمخانه فرود اومد هر وقت که یه فضاپیما میومد یه یتیم جدید به اعضای یتیمخانه اضافه میشد اونا سریع رفتن که اون رو ببینن یه دختر هم سن و سال خودشون بود و موهای سفیدی داشت.

الکس با تعجب گفت:اون از خانواده اشرافی گادباله.

ماریوس:گادبال?

الکس:اونا مسئول نگهداری و توزیع سنگ های عنصر هستن برای همین به اونا لقب گادبال یا خدای گوی رو دادن فامیلی اصلی اونا آدامز هست.

ماریوس:شاید اشتباه می کنی همچین آدمی چرا باید اینجا باشه?

الکس:نه چشمای اون رگه های مویی آبی رنگی رو داره و موهاش سفیده اینا مشخصاتی که خانواده گاد بال از بدو تولد داره.

توکا:سرچ کن ببینیم چرا اومده اینجا?

الکس داخل ااینترنت دنبالش می گرده و میگه:تمام اطلاعات خانواده آدامز از اینترنت پاک شده!همش می نویسه که این اطلاعات مربوط به دولت است.

یه نفر از پشت به اونا نزدک میشه و آروم به اونا میگه دارین چکار می کنین.الکس و ماریوس هودشون رو به یه راه دیگه می زنن انگار که نشنیدن و ماریوس آروم به الکس میگه:ای وای اون مرده نظرش عوض شده اومده تیشرتمون رو بگیره.

الکس:احمق اون مامانه.

ماریوس:چی?فکر می کنی فهمیده ما بیرون رفتیم?

الکس:نمی دونم. و آروم سرون رو پایین میگیرن و بر می گردن.

مامان:توکا بهم گفت که شما بیرون رفتین.

ماریوس:چی اون پاچه خوار خودشم با ما اومد.

بعد مامان دستش رو سمت الکس می بره(یعنی موبایل رو بده)الکس یعنی اینکه چیزیه نفهمیده دستش رو داخل دست مامان میزاره.

مامان:بهم گفته(توکا) که موبایل رو برداشتین.و موبایل رو از الکس میگیره و بعد میگه:برای تنبیه شما 3 نفر بعدا تصمیم میگیرم فعلا باید به یتیم جدید رسیدگی بکنم.

توکا صداش رو مظلوم میکه:و میگه اما من که کاری نکردم.

مامان:دروغ نگو وقتی اتقدر دقیق می دونستی که کجا رفتن و چکار کردن یعنی باهاشون بودی.

ماریوس می خنده او میگه:حقته.

توکا:مهم نیست بریم ببینیم که چرا این اشرافی اومده اینجا. و رفتن.

ببخشید که این پارت کوتاه بود فردا امتحان دارم اگر تونستم ادامه پارت رو امروز می زارم.

ممنون که پارت رو خوندین پارت بعدی:پاپوش.