?Who is the king
P30
P30
مرینت
چند روزی اونجا موندیم و بعدش خبر رسید که تمام ارث به ادرین رسیده
من : تو ناراحت نیستی که هیچی بهت نرسیده ؟
اتسوشی : نگران نباش پدرم به اندازه کافی واسم گذاشته نیازی بهش ندارم
دیگه هم لازم نیست بگم مردم برمیگردیم خونه قبلی
با کمک هم همه وسایلو جمع کردیم و با چنتا ماشین برگشتیم خونه
واقعا دلم برای اونجا تنگ شده بود
با اینکه خیلی بی روحه ولی انگار اینجا یه چیزی داره که جاهای دیگه نداره
اتسوشی : مرینت
من : بله
اتسوشی : میشه بیای میخوام باهات حرف بزنم
من : باشه
باهم رفتیم طبقه بالا و روی یکی از کناپه ها نشستیم
کمی سکوت کرد و بعدش گفت : خب ...نمیدونم چطور باید بگم تا کی قراره ...
من : راحت باش حرف دلت رو بزن
اتسوشی : خب من اولین بارمه که میخام همچین چیزی بگم
یه جعبه کوچیک از جیبش دراورد بازش کرد روبه روم گرفت
با دیدن حلقه چشمام چهارتا شد
اتسوشی : با من ازدواج میکنی
چند دقیقه ای خشکم زده بود
اتسوشی : خب میدونم یهویی بود اما ....
من : بله!!!!
با ذوق بغلش کردم
اتسوشی : واقعا قبول کردی
من : اره معلومه که قبول میکنم !!! میتونیم توی جنگل عروسی بگیریم بعدش همینجا زندگی کنیم داخل حیاط کلی درخت میکاریم کلی بچه گربه تو خونه نگه میداریم ..... زیاده روی کردم؟
سرشو به نشانه نه تکون داد
حلقه رو برداشت و دستم کرد
نگاهی بهش انداختم
من : خیلی خوشگله! اما من دیگه باید برم چون به مامانم قول دادم امروز برگردم
بلند شدیم
اتسوشی : باشه برو ولی فردا برگرد
من : فردا زودی میام بای بای
چند قدم برداشتم بعد دوباره برگشتم روی نوک پام وایسادم و گونشو بوسیدم اونم گونمو بوسید و بعدش رفتم خونه در زدم و مامان امد درو باز کرد
نگاهی بهم انداخت و گفت : چه عجب بالاخره برگشتی !
من : ببخشید
مامان : اما با مهمونت خوشحالم کردی
من : مهمون ؟
مامان : منظورم ادرینه
من : ادرین اینجاس !
رفتم داخل مغازه ادرین یک پیشبند بسته بود و کنار بابام بود و داشت بهش کمک میکرد
چشمام چهارتا شد
این اینجا چکار داره ؟
ادرین : چه عجب برگشتی