وبلاگ لیدی باگ

وبلاگ لیدی باگ

به دنیای میراکلس بهترین وبلاگ لیدی باگ خوش اومدین. اینجا براتون بهترین پست ها رو درباره لیدی باگ و کلی پست قشنگ دیگه آماده کردیم.

عشق شکسته پارت پایانی قسمت سوم

برید ادامه. راستی این پارت یکم طنز داخلش هست.

راستی بچه ها یک سوال داشتم داشتم کسی هست که بتونه یک مبارزه خوب رو بنویسه؟ اگر هست بیاد گفتمانم. چون برای مبارزه نهایی به کمک نیاز دارم.

رمان شروعی جدید در زندگی

رمان شروعی جدید در زندگی

🍉 watermelon 🍉 🍉 watermelon 🍉 🍉 watermelon 🍉 · 1402/03/25 00:44 ·

سلام پارت ۲

 

از زبون ادرین

براش لباس سفارش دادم چون عاشقش شده بودم و میخواستم با خودم ستش کنم 

اولین باریه که واقعا عاشق یه دختر شده بودم

 

از زبون مرینت

خیلی هیجان زده بود رفتم خونه شام خوردم و خوابیدم

روز عروسی آلیا

بلند شدم ۱۰ بار الیا زنگ زده بود اومدم زنگ بزنم که خودش زنگ زد و کلی فش بارم کرد😂

رفتم رفتم مزون رز و لباسمو گرفتم و رفتم ارایشگاه ساعت تقریبا ۵ بود الیا گفت که نینو پایینه بیا بریم خیلی دوتاییمون ناز شده بودیم 

یهو دیدم ای وای من حواس پرت کیفمو تو مزون جا گذاشتم به الیا گفتم ث رفتم مزون و کیفمو برداشتم 

ذسیدم باغ و الیا گفت که هنوز کسی نیومده ما و نینو و ادرینیم من با تعجب گفتم ادرین کیه گفت دوست صمیمی نینو س که به عنوان ساقدوششه 

منم رفتم داخل (کنجکاو شدم که بفهمم ادرین کیه) 

 

«از زبون ادرین» 

 

لباس مرینت و برداشتم و به طرف باغ راه افتادم وقتی رسیدم دیدم الیا و نینو هستن و مرینت نیست (نینو مرینتو به ادرین معرفی کرده) 

به الیا گفتم و گفت الان میاد بعد از چند دقیقه اومد شبیه فرشته ها شده بود 

یه ارایش خیلی ساده و زیبا با لباسی صورتی و قشنگ 

خیلی بهش مییومد 

رفتم پیش مرینت و..... 

 

 

 

بیا بیا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خب 

 

 

 

 

 

 

به مرینت سلام کردم چشماش مثل دریا  بود خیلی دوست داشتم ببوسمش

 

که یهو....... 

 

پایان پارت ۲ 

 

هر روز دو پارت میدم

 

شروعی جدید در زندگی

شروعی جدید در زندگی

🍉 watermelon 🍉 🍉 watermelon 🍉 🍉 watermelon 🍉 · 1402/03/24 23:29 ·

سلام پارت 1

مرینت: 

فردا عروسی آلیا بود مامان و بابام رفته بودن شانگهای و یک ماه دیگه بر میگردن

رفتم لباسمو سفارس بدم (از مزون رز) که یهو خوردم به یک پسره بدون نگاه کردن بهش رفتم و یکم سرم درد گرفت... 

 

آدرین:  داشتم برای عروسی نینو باهاش هماهنگ میکردم که یه دختر خورد بهم یه حس عجیبی بهم دست داد اون بدون نگاه کردن به من رفت منم دنبالش رفتم رفت داخل یه مزون و یه لباس سفارش داد منم رفتم و با هزار جور درد سر اسم اون و فهمیدم اسمش مرینت بود همونی که چند سال پیش ازش خوشم میومد به خیاط شخصیم زنگ زدم و یک لباس برای مرینت سفارش دادم (دلیل شو تو پارت بعدی متوجه میشین) 

 

 

رمان هویت مخفی | پارت هفتم (P7)

❗توجه: اگه رمان رو از اول نخوندین برین پایین صفحه روی برچسب هویت مخفی کلیک کنید و رمان رو از پارت اول بخونید تا متوجه داستان بشوید❗

بدون هیچ حرف اضافه ای بریم برا ادامه‌ی رمان🤝...