شروعی جدید در زندگی
·
1402/03/24 23:29
· خواندن 1 دقیقه
سلام پارت 1
مرینت:
فردا عروسی آلیا بود مامان و بابام رفته بودن شانگهای و یک ماه دیگه بر میگردن
رفتم لباسمو سفارس بدم (از مزون رز) که یهو خوردم به یک پسره بدون نگاه کردن بهش رفتم و یکم سرم درد گرفت...
آدرین: داشتم برای عروسی نینو باهاش هماهنگ میکردم که یه دختر خورد بهم یه حس عجیبی بهم دست داد اون بدون نگاه کردن به من رفت منم دنبالش رفتم رفت داخل یه مزون و یه لباس سفارش داد منم رفتم و با هزار جور درد سر اسم اون و فهمیدم اسمش مرینت بود همونی که چند سال پیش ازش خوشم میومد به خیاط شخصیم زنگ زدم و یک لباس برای مرینت سفارش دادم (دلیل شو تو پارت بعدی متوجه میشین)