دختر قوی P3
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پارت سه:
بچه ها بلند شدن و سلام کردن بهشون سلام کردم و شروع کردم روی تخته درس دادن ربع ساعت از درس گذشته بود که گوشیم زنگ خورد.
از زبان مریلا:
وارد سازمان شدم و الیا و انا رو دیدم بهم سلام کردیم و مشغول حرف زدن شدیم چند دقیقه ای گذشت که رئیشمون که بک زن 40 ساله و بسیار با تجربه بود اومد داخل و گفت که باید به ماموریت بریم و هر جور شده باید مرینت هم بیاد زنگ زدم به مرینت و بعد از چند تا بوق برداشت:
(علامت مرینت_) (علامت مریلا+)
+سلام مرینت میگم الان میتونی بیای سازمان؟
_سلام مگه چی شده؟
+یک ماموریت پیش اومده رئیس گفته باید توهم باشی
_ولی من الان کلاس دارم
+کی کلاست تموم میشه؟
_ربع ساعت دیگه
+خب من ربع ساعت دیگه میام دنبالت
_باشه فقط لباسای مخصوصم رو بیار
+باشه
و بعد قطع کردم
از زبان مرینت:
بعد از قطع شدن گوشی یکی از بچه ها که اسمش کلارا بود پرسید: خانم مشکلی پیش اومده؟ گفتم: نه عزیزم گفت: پس منظورتون از لباس مخصوص چی بود؟ گفتم:.........
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیدوارم خوشتون بیاد😊💜
البته بگم شابد اولاش بد باشه ولی بعدش قشنگ میشه
برای پارت بعد:
کامنت ها: بالای 10