⭐ ستاره ای در آغوش ماه 🌕 P17

𝑨 𝒈𝒊𝒓𝒍 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒂 𝒉𝒐𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :) · 19:47 1403/02/02

سلام 

واقعا شرمنده بابت دوماه تاخیر 😅 

ولی ازتون دلخورم... حمایت هاتون پارت های اول واقعا دلمو گرم می‌کرد... ولی از پارت 10 به بعد عین باد بادکنک خوابید 🙂💔

برای پارت قبلی 70 تا کامنت و 35 تا لایک خواسته بودم که خب نشد... مهم نیست :) البته اگه شرط پارت قبل انجام بشه، پارت میدم گفته باشم ☺️✨

با درد چشمامو بستم... عالی شد! صدای مهران بود! خدایا من الان چیکار کنم آخه...؟! 

با صداش تموم تنم یه لحظه انگار زار زد... نباید وا می دادم... حرفای "ملیکا" عین چکش کوبیده می شد رو مغزم! بغض کرده بودم... دلم می خواست بغضمو ول کن و برم تو بغلش و ساعت گریه کنم تا آروم شم... بعدم همه چیو بهش بگم تا بفهمه دلِ عاشقِ لعنتی من انقدرا هم بی احساس نیست که بخواد عشق پاک و خالصانه مهران رو پس بزنه؛ ولی حیف که نمی شد و همش باید یه رویای دست نیافتنی باقی میموند!! 

نفس عمیقی کشیدم... بهتر بود محلش ندم، مطمئنم که یه سال دیگه هم بشه، بلاخره بیخیالم میشه و قیدمو میزنه! قدمامو تندتر کردم و بدون هیچ حرفی، خیلی عادی و آروم، راه افتادم سمت خونه... از اونجایی که دقیقا لب خیابون مچمو گرفته بود، پیچیدم تو کوچه بغلی که میتونم بگم خالی ترین کوچه این منطقه بود، با یه حرکت خودشو بهم رسوند و دستمو محکم گرفت! غرید:

 

_ ماشالله یه جوابم که نمیدی... همین جوری راتو گرفتی میری انگار نه انگار! منو احمق فرض کردی نه؟! با خودت گفتی محلش نمیدم اونم گورشو گم میکنه! آره؟ نخیر خانوم...

 

+ آخ مهران ولم کن دستم شکست! 

 

لرزش صدام کار خودشو کرد... خاک بر سرت ستاره! همون اول کار وا دادی! 

دستمو ول کرد... لامصب چه زوری داشت من نمی دونستم! پوف اخه یکی نیست بگه اسکل خیر سرش سال ها باشگاه بدن سازی رفته هااا!

آروم مچ دستمو ماساژ دادم... دست چپش رو همون مچم و دست راستشم به حالت بغل رو بازوی راستم قرار گرفت... حرکاتش آروم بود! پشتم بهش بود ولی تقریبا یه سانتی بیشتر فاصله نداشتیم! 

حالا فقط یه زور پهلوانی می خواست که این ناز و بوس و بغل رو پس بزنی...!!! صداش آروم و غمگین بود:

 

_ سرکار خانم، میشه بپرسم چرا بدون یه جواب خشک و خالی راتونو گرفتین و دارین تشریف میبرین خونه؟! 

 

یه لحظه تازه متوجه موقعیت شدم و ازش فاصله گرفتم! عین مرتب کردن شالم، کامل رومو برگردوندم و چند قدمی جلو رفتم:

 

+ فک نمی کنم لزومی داشته باشه برای زندگی شخصی روزمره م به شما جواب پس بدم جناب!!! 

 

چند لحظه ساکت موند... میدونستم ماتش برده ولی مجبور بودم... بغض داشت خفه‌م می کرد! ممکن بود آتیشی بشه و حتی کار به کتک کاری بکشه...!! اخلاقشو می دونستم، ولی خب مجبور بودم! 

 

_ ستاره مطمئنی خودتی خودتی؟ جن رفته تو جلدت؟! سرت خورده به جایی؟! 

 

+ خیر! 

 

_ دِ دختر متوجهی داری چه زری میزنی؟!

 

این دفعه رومو طرفش برگردوندم... چشمای پربغضش برای یه لحظه لالم کرد ولی باید عادت میکردم... باید و باید و باید!!

 

+ آره من متوجهم دارم چه زری میزنم، تو متوجه نیستی که عین این جاسوسا افتادی دنبال من و داری داری تعقیب میکنی! 

 

_ نه مثل اینکه تو یه مرگیت هست... بخدا همین دیروز بود با تک تک پیام و حرفام ذوق میکرد! دیوونه شدی ستاره؟! 

 

+ آره آره دیوونه شدم... برات واقعا متاسفم که من تو رویاهات پارتنر عزیز خودت دونستی!! 

 

با هر کلمه ای که به زبون میاوردم اندازه ده سال آتیش میگرفتم! خدایا کجایی؟! 

یدفعه به سمتم حمله ور شد و کلا از هر طرف خوردم به بن بست! مثل اینکه تو زندان گیر افتاده باشی! انتظارشو داشتم...

نفس نفس می زد، صداش عین آرامش قبل طوفان بود، آروم ولی آتیشی:

 

_ بهم گفته بودن بیهوش شدی... نگفته بودن فراموشی گرفتی!! (داد زد) : منو خر گیر آورده بودی؟! برات اسباب بازی بودم؟ گفتی بزار یه مدت رو انگشتم بچرخونمش بعدم هرغلطی دلم خواست بکنم! مهرانم بره تو گور جهنم گمشه!!! 

 

با هر حرفش خنجری می‌کرد تو قلبم! یعنی منو اینجوری شناخته بود!؟ اوکی... مهم نیست! با صدای نسبتا بلندی جوابشو دادم:

 

_ مهران تو فکر کردی من از این دخترای هـ*ـر*ز*ه ی خیابونی و بی پناهم که هار شدی روم صداتو انداختی تو سرت؟! مثلا میخوای چیو ثابت کنی؟ عشق و مردونگی؟! هه، جالبه...! 

 

با این حرفم یکم ازم فاصله گرفت و دستشو رو سرش گذاشت... حداقل خوبه چشماش بسته بود! ولی... من که در هر صورت زندگیمو باختم؛ دیگه چه فرقی میکنه؟! ادامه دادم:

 

_ برای من اسباب بازی نبودی و نیستی، فقط به نتیجه مهم تری راجب احساسم رسیدم! حالا جناب عالی هی بیا فک کن عین این دخترای سلیطه خیابونیم که اومدم از این غلطا کنم...! 

 

رومو دوباره برگردوندم تا برگردم خونه، داشتم جون میدادم! ولی دعوا هر لحظه بیشتر اوج می گرفت:

 

_ حرف دهنتو بفهم دختر، حرف تو دهن منم نزار! من کی همچین زری زدم؟! فقط تو خودت... 

 

(متوجه منظورش شدم) + آقا جان من غلط کردم خوبه؟! دیوونم کردی... (نفسی گرفتم) : ببین مهران من از همون اولشم به تو هیچ قولی نداده بودم، انقد دوتا قول و قلب و حرفو نکن تو چش من!!! صرفا یه مدت وقت گذرونی و آشنایی بود تموم شد رفت! 

 

_ همونی هستی که سرت با 1000 تا مرتیکه درافتادم! همونی که کل شهر با چشم دنبالت میکنن! هه، کی فکرشو میکرد همچین فرشته ای انقد بدقول باشه؟! یعنی الان نمیخوای دیگه؟! 

 

+ نه نمیخوام...!!! ولم کن! 

 

_ ولت نمیکنم! 

 

+ مهران دست از سرم بردار زوریه مگه؟! 

 

_ زوری نیست فقط از چشمات میفهمم دروغن، فیلمن! 

 

+ هرجوری دوست داری فکر کن! 

 

قدمامو برداشتم تا از اون جهنم دره خودمو خلاص کنم که ایندفعه دقیقا جلوی رام سبز شد! با بغض ولی عصبانیت لب زد:

 

_ انقدر تیکه پاره م نکن لامصب! تا آخر عمر دل بدبخت منو گرفتار عذاب الهی کردی بعد اون وقت معلوم نیست بخاطر کدوم بهونه بنی اسرائیلی، صاف صاف تو چشمام به دروغ میگی: نمیخوامت، گمشو؟! یعنی من انقد خرم؟ د آخه لعنتی بگو چه مرگته، زمین بودی یهو شدی آسمون!! 

 

(کلافه گفتم) : + ولم میکنی یانه؟ 

 

_ نخیر ولت نمیکنم! نامرد گناه من چی بود که تا آخر عمر ذلیل بختم کردی؟ چیکارت کردم؟ نمیخواستی از اول میگفتی نه الان اونم اینجوری! (مکثی کرد) یه عمر نابودم کردی ستاره... یه عمر نابودت میکنم! بسه... 

 

از کنارش رد شدم و در حال برگشتن به خونه گفتم:

 

_ هرکاری دلت میخواد بکن، من حرف اول و آخرمو زدم بهت! 

 

خواستم برگردم ولی با کلمه اولش متوقف شدم و به یکم سمتش برگشتم... آره! بی شک تموم وجودمو زیر خاک کرد وقتی که تو چشمام نگاه کرد و نعره کشید  :

 

_ عـــه؟! خیله خب... نمیخوای نخوا به جهنم! محتاج خواستنت نیستم... بزن زیر همه چی ببینم تهش به کجا میرسی! برو هر غلطی که میخوای بکن ولی از 200 متری من یکی رد نشو... (صداشو صدبرابر بالاتر برد که بهتره بگم با تموم وجودش عربده کشید) : هرررررررررررررررررررررررررری!!!!!! 

 

آره... تموم انتظارات و شناختم ازش به باد رفت... قلبمو تو دستای خودش پرپر کرد... روح از تن پرکشید؛ دستام میلرزید... نزدیک بود سکته کنم! اختیار حرکاتم دست خودم نبود... دلم ازش بد شکست، تیکه پاره شد!! با گریه داد زدم:

 

+ ازت مـتـنـفـرم مـهـران!!!!!!

 

از صدای داد و بیدادامون تو همون مکان خلوت، چندتا پیرمرد اومده بودن! اینو گفتم و دوییدم خونه... ناخنام پوست دستمو نابود کرد! نباید گریه میکردم... 

 

(15 دقیقه بعد) 

 

زیر حموم با تن لرزون...!! دستمو رو دهنم فشار دادم و از ته قلبم زار زدم... تموم شد...! 

⭐ آنچه خواهید دید: خب... دلبر خوشگلم امروز باید چندتا قول بده! 🌃 معلومه که نه... آدم از عشقش که متنفر نمیشه، اصلا غلط بکنه سرش داد بزنه!! 🌃 چه مرگته مهران؟! لال شدی به سلامتی یا اصلا خودت نیستی؟ 🌃 گریه کن... ته خطه، عشق تو... دیگه رفته! 🌕

 

خببببببب شرط پارت قبلیو انجام بدید تا بتونم تا آخر هفته پارت بعدیو تقدیم تون کنم 😃🤭