فراموشی p5

Witch Witch Witch · 1403/01/10 19:51 · خواندن 5 دقیقه

تفنگ در دستم آن چنان برق ععجیبی دارد ،که اگر نتوانم سینه ی آدرین را با گلوله اش بشکافم ، قطعا با برق زیبایش میتوانم 

قلم مرینت آهسته در دستش جان گرفت و روی دفترچه رقصید 
 

  • دفترچه خاطرات عزیزم ،
    طی این چندماه بر طبق دستورات عمل کردم ، چه سخت و چه آسون ، موفق شدم کارم رو درست و کامل انجام بدم 
    در دو هفته ی اخیر ، با توجه به سرنخ های متوالی ، تونستم ردی از مجرم بگیرم ؛ 
    متاسفانه ، لیزا متقاعد نشد که بهم اطلاعات مجرم رو بده و اون فلش درواقع یک تله بود ، اما بهم کمک بزرگی کرد ، اینکه فهمیدم مجرم خیلی نزدیک و دنبال منه ، پس شاید بتونم ردش رو از اطراف خودم پیدا کنم
    تونستم با خرج کردن پول زیادی ، دوربین چندتا از مغازه های اطراف رو هک کنم و شماره پلاک خودرو رو بدست بیارم
    شماره پلاک خودرو جعلی بود 
    اما همون هم من رو خیلی به هدف نزدیک کرد ، افراد زیادی نیستن که بتونن پلاک جعل کنن 
    حتمی میتونم با کمک اون ها ، به آدرس خونه ی مقتول برسم و تفنگم تا اون روز نمیتونه زیاد صبر کنه

مرینت آهسته از نوشتن دست برداشت و با لبخند به خاطرات دو هفته ی اخیرش چشم دوخت ؛ دید که چگونه خاطرات سخت و دشوار دو هفته ی اخیرش به صورت کلمات روی دفتر دیده میشوند 
چه آسان و بی دغدغه ، اما پی همین کلمات کوچک بسیار سختی کشیده بود ، لبخندی روی لبش جان گرفت

تلفنش به آهستگی زنگ خورد « بله رییس ؟»
لبخند از روی لبان مرینت پاک شد « لازم نیست یادآوری کنی ، خودم میتونم کارش رو تموم کنم»



اسلحه آرام در دست مرینت جای گرفته بود ، نامطمئن به سمت خیابان قدم برمیداشت ، صدای چرخش و جابه‌جایی خاک و سنگ‌ریزه زیرپاهاش بلندشده بود ؛
سلاحش سبک کلاسیک و سبک بود ، از آن هفته به بعد همیشه اصلحه اش در دستش بود ، زیر لب غرید « چاقوی خودم رو ترجیح میدم»

به سمت ماشین زمرد رنگ قدم برداشت ، اسلحه را بدون تردید بالا آورد و به سمت ماشین نشانه گرفت ، تصمیم داشت با اولین نشانه ای که دید شلیک کند ، بالاخره یا مجرم را میزد یا شخص دیگری را ، درحالی که این فکر دیوانه‌وار از گذر ذهنش گذشت دوباره به خاطرآورد که نمی‌تواند این‌کار را انجام دهد ، او حالا کارآگاه بود نه یک مجرم
_« اوه ببین کی اینجاست »

مرینت خشکش زد ، اخم هایش در هم رفت و ایستاد ، به پشت سرش چشم دوخت ، مرد از پشت تیرک چراغ برق بیرون آمد ، لبخند بزرگ همیشگی اش روی لبش بود ، آهسته قدم برمیداشت و به سمت مرینت می آمد « ببین ! بازم من تورو زودتر پیدا کردم !! هاها» 
انگشتان مرینت محکم تر دور اسلحه حلقه زدند، محکم دستش را بالا آورد و به سمت پیشانی او نشانه گرفت تا دستانش نلرزد « میتونی وصیت کنی »
_« اوه ، این پیشنهاد بود یا یه هشدار ؟» 
مرینت اسلحه را سمت زمین گرفت و شلیک کرد « خشابش پره ، گلوله ی بعدی که از این اسلحه شلیک میشه ، درست وسط سینه‌ات می‌خوابه »
مجرم بی پروایانه جلو آمد ، گویی اسلحه ی در دست مرینت نامرئی بود ، لرزشی ریز به اندام مرینت افتاد « من تمام سرنخ هارو به هم وصل کردم !! درحالی که باید دور از چشم پلیس کار میکردم ، درحالی که بیشتر مردم به مجمع کارآگاهان بی احترامی میکنن 
من دوربین های خیابون و مغازه هارو هک کردم ، همه جارو گشتم ، من...»
مجرم لبخند زد و وسط حرف مرینت پرید « می‌دونم ، تو حتی تونستی آدرس محل کار گذشته ام رو پیدا کنی ، آفرین مرینت ،واقعا آفرین خیلی بهم نزدیک شدی » سرش را کج کرد « دختر مرمروزی مثل تو این همه انگیزه رو از کجا میاره ؟ »
مرینت فریاد زد ، صدایش در تاریکی خیابان پیچید « تحسینم نکن لعنتی !! من خطرناکم ، من برات دردسرم »
محرم لبخندی عمیق زد ، قدم هایش روی سنگ فرش خیابان صدا میداد  « تو برام دردسر نیستی عزیزِدل ، تو برام یه ریسکی ، یه ریسک هیجان انگیز » 
نزدیک تر آمد ، سینه اش به نوک تفنگ برخورد کرد ، او رسماً دیوانه بود ، یک دیوانه که حراسی از مرگ نداشت « وقتی بهت نزدیک میشم ، یا دائم تعقیبت میکنم و حواسم میشه که خودت رو توی دردسر نندازی ، از هیجان تپش قلب میگیرم ، باورت نمیشه مرینت ولی خیلی هیجان انگیزی» آهسته خندید « شایدم این بازی که راه انداختم هیجان انگیزه »
مرینت شوکه شد ، احساس میکرد عرق سرد روی پیشانی اش نقش بسته "لعنتی ، اونقدری خونسرده که می‌تونه با احساساتم بازی کنه" 
دست هایش لرزید و قفل انگشتانش باز شد ، اسلحه از میان دستش افتاد ، مجرم لبخندی زد 
سریع تر از هرآنچه دیده میشود ، در تاریکی شب لگدی به اسلحه زد ، آنقدر محکم کن اسلحه آنسوی خیابان به آجری خورد و از حرکت ایستاد ، لبخند زد « این همه شرور توی شهره ، آخه چرا میخوای با من بجنگی ؟»
نخوندی خندید و انگشتش را روی گونه ی مرینت کشید « تا دفعه ی بعد !! مراقب  خودت باش » سپس پشتش را سمت مرینت کرد و اهسته در تاریکی فرو رفت 
مرینت فریاد زد « من دستگیرت میکنم » 
اما او تنها آرام دستش را بالا آورد و آن را به نشانه ی خداحافظی تکان داد « من تا اون روز صبر میکنم »


پایان 

خب ، شرط این پارت مثل پارت قبله 

فقط اینکه هنوز پارت بعدو ننوشتم پس سعی کنید خیلی زود به شرط نرسونید 😂

شاید هم به جای پارت ، یه چیز جالب تر دادم