تک پارتی [کریسمس]

𝒎𝒐𝒐𝒏 𝒎𝒐𝒐𝒏 𝒎𝒐𝒐𝒏 · 1402/10/04 22:10 · خواندن 3 دقیقه

خیلی قشنگ نوشتم ، بیا ادامه ی مطلب لطفا 💙🫂

 

سلام ، من آرورا هستم. ۱۵ سالمه و بیریتانیایی هستم.

امشب شب کریسمس بود.

یادمه وقتی بپه بودم از کریسمس خوشم میومد.

ولی حالا هیچ حسی ندارم.

چون افسرده شدم

عروسک های خرسی ، پاستیل ، لباسای کیوت ، بازی کردن و شب کریسمس ، همه ی اینا چیزایی بودن که قبلا خوشحالم میکردن.

ولی الان نسبت به همچی بی حس شدم.

احساس کردم یکم به هوای ازاد نیاز دارم.

رفتم در کمد رو باز کردم و با صحنه‌ی اشنایی مواجه شدم.

یه کمد پر از لباسای مشکی. 

یه هودی مشکی و یه شلوار مشکی بیرون اوردم و پوشیدم. ماسک مشکی زدم و کفشای مشکی پوشیدم.

جلوی اینه رفتم و موهامو مرتب کردم ، حتی موهام هم مشکی بود.

وقتی به خودم نگاه کردم دیدم کلا مشکی شدم.

از اتاق اومدم بیرون که مامانم گفت.

مادر : کجا میری عزیزم؟

ارورا : میرم یکم قدم بزنم

مادر : نمیخوای یه لباس شاد بپوشی؟ شب کیریسمسه ها

ارورا : نه ، با همینا راحتم.

مادر : من همیشه ارزو میکردم وقتی بزرگ شدی یه دختر شاد و خوشحال باشی ، من هیچوقت یه دختر افسرده نمیخواستم ، ولی نمیفهمم تو چرا اینجوری هستی!

ارورا : من نمیخواستم افسرده باشم.

از حرفایی که مامانم زد خیلی عصبی شدم و سریع از خونه رفتم.

داشتم تو پارک قدم میزدم که یکم بارون اومد.

یادمه وقتی بچه بودم از بارون میترسیدم ، ولی الان دوستش دارم ، فک کنم بارون تنها چیزیه که دوستش دارم ، چون اون موقع دیگه لازم نیست تنها گریه کنم!

روی یا نیمکت نشستم و گذاشتم بارون روی صورتم بریزه.

یهو بغضم ترکید و شروع به گریه کردم.

انگار درد داشت بدنم رو چنگ میزد.

مثل یه بمب ساعتی بودم که هر لحظه ممکن بود بترکه.

مادربزرگم قبل از مرگش بهم گفت : وقتی ناراحتی باید گریه کنی ، اگه اینکارو نکنی کم کم بیشتر میشه و کل بدنت رو فرا  میگیره و باعث اسیب زدن به خودت میشه

این حرفش رو خیلی دوست داشتم.

فک کنم مادربزرگم تنها کسی بود که درکم میکرد.

کم کم داشت سردم میشد پس بلند شدم تا برم خونه.

تو راه خونه که بودم همش تو فکر بودم.

انقدر تو فکر بودم که وقتی به خودم اومدم دیدم وسط خیابونم و یه ماشین داره به سمتم میاد.

لبخند تلخی روی لبم نشست.

یعنی بلاخره وقتش فرا رسید؟ بلاخره میشه؟ بلاخره میتونم بمیرم؟ میتونم بمیرم و راحت شم؟ 

ماشین به سمتم اومد و بعدش چشمام سیاهی رفت.

اره ، من مُردم !

الان خوشحالم ، دیگه نمیخواد ناراحت باشم.

نمیخواد واسه ادم های اطرافتم تلاش کنم.

میتونم تنها باشم ، تنهای تنها .

درسته ، شاید بگید من فقط ۱۵ سالم باشه ، ولی سن فقط یه عدده !

من از یه فرد ۴۰ ساله هم بیشتر میفهمم.

و مردم رو درک میکنم ، کاری مادرم هیچوقت با من نکرد.

 

 

خوشتون اومد؟ 

اگه خوشتون اومد و شما هم اینجوری هستید لایک کنید.

ممنونم ❤️

اگه لایک کنید و من برنده بشم این اتفاق ها میوفته:

1_ ۵ پارت از 💔neighbour in love❤️‍🩹 🌟

2_ ۵ پارت از 𝒓𝒆𝒎𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓 𝒎𝒆 🌟

3_ شروع رمان جدید 🌟

4_ گذاشتن درخواستی [رایگان] 🌟

پس میشه لایک کنی؟ 🥲 حداقل تو منو درک کن 🫂