دنیای پیچیده عشق ❤️

𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ · 1402/10/02 21:38 · خواندن 2 دقیقه

دنیای پیچیده عشق ❤️

«پارت چهل و هفتم»

مرینت یک شب رو توی اون زندان مخوف میگذراند ، صبح با نور آفتابی که در چشمش می خورد از خواب بیدار می شود .
تمام صورتش بخاطر گریه هایی که دیشب کرده بود مرطوب بود.
با صدای باز شدن در سریع بلند میشه .
مردی با صدای کلفت و قدی بلند ، گوشیای رو به سمت مرینت پرت می کنه و میگه : این گوشیته از توی کیفت برداشتی ، سیمکارتت رو برداشتم تا نتونی یه کسی زنگ بزنی ، اینم داره بهت میگم که حوصله ات سر نره . و در ضمن اگر صدات در بیاد از غذا خبری نیست و تنبیه میشی .
مرینت که از ترس خشکش زده بود ، گوشی رو برمی‌داره و می‌ره سراغ عکس های خودش رو آدرین ، اون نمی تونست بغضی که توی گلوش بود رو نگه داره ، برای همین گوشه ی دستش رو گاز میگیره که صدای گریه اش رو کسی نشنوه .
کاش یکی نیومد کمکش ، اصلا کی اون رو دزدیده ، البته مطمئن بود که گابریل این کار رو کرده ، اون و مرینت از وقتی که آدرین و مرنست نامزد کرده بودن هیچ حرفی به هم نمی زدن حتی به هم سلامم نمی کردند ،  مرینت نمی تونست ظلم هایی که گابریل در حق آدرین و اون کرده بود رو فراموش کنه .
------------------------------------------------------------------
چند روز بعد مرینت دیگه نمی تونه تحمل کنه و ...
مرینت به سمت در هجوم میاره و داده و بیدا می‌کنه : وووولم کنیم بزارید برن اشغال های عوضی بزارید برم ، خواهش میکنم بزارید برم..
مرینت با ضربه ی باز شدن در به عقب پرت میشه ، همون مردی که اون دفعه اومده بود پیش مرینت .
-دختر کوچولو مگه نگفته بودم صدات در نیاد ، متاسفانه تنبیه میشی .
و مرینت رو با کمربند ک.ت.ک میزنه.
مرینت بعد از اون از شدت درد بیهوش میشه و.....


خب ببخشید اگه کم بود این دوران دوران امتحاناته امیدوارم درک کنید ، و درضمن ببخشی  دیروز ناونشتم پارت بدم 
تا پارت بعد 👋🏻👋🏻👋🏻