🪟🌼 two balconies 🪟🌼 پارت 6
یه وقت کامنت ندی ها
اصلا به خودت زحمت نده دا
برو این همه زحمت های مارو بخون تهشم برو تو وبلاگ بچرخ هیچ کاری هم نکن
روز بعد ساعت 6
ادرین جرعه ای از قهوه اش رو نوشید و به ساعت نگاه کرد..
دور و برش را نگاه کرد.
مرینت برای قرار دیر کرده بود.
صدای قیژ قیژ صندلی بلند شد و مرینت با حالتی شرمنده به ادرین نگاه کرد و گفت: ببخشید
ادرین به حرف مرینت توجهی نکرد .. محو موهای باز او شده بود . مرینت همیشه بلد بود چطوری تیپ بزنه...
ادرین لبخندی شرمسار زد و گفت : اوکیه..
بعد گفت : خب ، چی میخوری؟
مرینت گفت : هرچی تو میخوری..
ادرین پاشد و گفت: قهوه؟ مرینت سرش را به نشانه ی تایید تکان داد.
ادرین در عرض چند ثانیه از صندوق برگشت و گفت: زود حاضر میکنن
ادرین حرفی در گلوی مرینت حس کرد که بیرون نمی اومد.
گفت: چیزی میخوای بگی؟
مرینت لبخند زد و گفت: بابت دیروز، مرسی نجاتم دادی.:}
ادرین گفت: اوم.. هرکی بود اینکارو میکرد. حالا اگر فضولی نیست، پسره کی بود؟
مرینت، به هودی سیاهش نگاه کرد و گفت:............
تامامممممم.
ببیننننننننن اصلا به خودت زحمت نده یه لایک کنی و کامنت بدی هااااااااا
اصلا دستت درد میگیرهههههههه
برووووووووووووووووو تو وب بچرخ بی معرفت :}