تک پارتی
🤍🌿
مرینت
تو خونه بودم و حوصله ام سر رفته بود که یهو آدرین بهم زنگ زد.
مرینت :الو؟
آدرین: سلام بیبی
مرینت: سلام
ادرین:بیبی میتونی بیای پارک؟
مرینت:برای چی؟
ادرین:بیا خودت میفهمی
مرینت:خب باشه
ادرین:فعلا بیبی
مرینت: فعلا
رفتم یه کت بلند قهوه ای و یه لباس زیرس و یه شلوار پوشیدم.
رفتم به پارکی که ادرین گفته بود و ادرینو دیدم.
آدرین: سلام بیبی[بغلش میکنه]
مرینت: سلام عزیزم.
آدرین: بفرمایید.
مرینت: این چیه؟
ادرین: توشو باز کن و ببین.
توی جعبه ی کوچیکی که ادرین بهم دادو باز کردم و یه ساعت خوشگل و به نظر گرونو دیدم.
آدرین: بیبی ، تا زمانی که این ساعت کار کنه ما باهمیم.
شب........
داشتم به حرف ادرین فکر میکردم.
*تا زمانی که این ساعت کار کنه ما باهمیم.
یعنی چی؟ یعنی دیگه منو دوست نداره؟ یعنی میخوادم ازم جدا شه؟ منظورش چی بود؟
صبح.........
رفتم به تعمیراتی ساعت. میخواستم یه عالمه باطری برای این ساعت بخرم که هیچوقت تموم نشه و با ادرین تا ابد زندگی کنم.
مرد تعمیرکار نگاهی به ساعتم اخنداخت و گفت: خانم برای این ساعت هیچ باطری ای وجود نداره! این ساعت به نبض شما متصل است. یعنی تا زمانی که نبض شما بزنه و شما زنده باشید این ساعت کار میکنه!
چطور بود؟