The Last Detective Part15 (E)

سآی‌نآ» سآی‌نآ» سآی‌نآ» · 1402/06/20 19:48 · خواندن 2 دقیقه

آخرین کاراگاه : پارت ۱۵

صلاممممممححححححح

چطوریننن

بعد از سه ماه پارت 15 رو اوردم

اگه ماجرا یادتون رفته از پارت قبل بخونین

پارت 14

--------------------------------

فلش بک*

((دیروز))

^آدرین^

از رفتارای عجیب پدر با آیرین کلافه شده بودم. به نظر میرسید میخواست عقده رفتارای منو، رو اون خالی کنه. هنوزم بشدت با برگشتنم به صحنه جرم مخالف بود و میخواست فقط یه اگرست باشم و دنباله راه خودشو بگیرم! گوشم به حرفاش بدهکار نبود، خصوصا که با شناختن کاراگاه علاقم به برگشتن بیشتر شده بود. با چرخیدن دسته در، بلند شدم که پدر توی چارچوب قرار گرفت. با نگاه سرد همیشگیش خیره شد که ابرویی بالا انداختم. بعد چند ثانیه سکوت رو شکستم.

-: مشکلی پیش اومده؟!

بدون توجه به سوالم، نزدیک صندلی شد و نشست. با اشاره به صندلی رو به روش گفت: بشین!

با ترکیبی از احساسات ترس و خشم، نشستم. پامو رو پام انداختم و دست به سینه منتظر موندم. سیگاری رو از جیبش دراورد و پکی زد. نگاهی از سر ناامیدی بهم انداخت. این چند ثانیه مثل چند سال گذشت و نگاه خیرمو به زمین دوختم که با صداش شوکی به بدنم وارد شد.

-: تصمیمت رو گرفتی؟

با دونستن موضوع نفس عمیقی کشیدم. یا حالا یا هیچوقت.

-: اره. تصمیمم روی اینه که برگردم!

جملم رو مبهم گفته بودم. با کوبیدن دستش روی میز، ابروهام گره خورد.

-: یعنی چی؟ بعد اون همه دلیل و استدلال بازم میگی که میخوای دستاتو الوده کنی؟!

چشمامو بستم که حرفشو نادیده بگیرم.

-: پدر ، این بحث تموم شدست. من تصمیمم اینه برگردم و نمیتونم یه زندگی عادی رو مثل شما تحمل کنم!

دادی کشید که میخ کوب شدم.

-: میدونی چند بار بخاطر ماموریت های مسخره تو، مجبور شدم خودمو زیر سوال ببرم که گیر نیوفتی؟

به طور مستقیم حقیقت اینکه من یه مامور نبودم و ادمکش بودم رو، توی صورتم زد. تحمل نکردم.

-: یا دوباره این بحثو نمیاری، یا اگه بیاری از خونه میرم.

دستشو سمت در اتاقم بلند کرد.

-: خوش اومدی!

با شتاب بلند شدم و سوییچ ماشین رو برداشتم. سمت تختم رفتم و کولمو برداشتم. چند تا لباس برداشتم و سریع بیرون زدم. دستی تو موهام کشیدم که حالت گرفت. توی ماشین نشستم و استارت زدم. همزمان با چرخوندن فرمون، گوشیو برداشتم و به لیام زنگ زدم. بعد چند بوق طولانی بالاخره برداشت.

-: به به، اقای اگرست یاد ما افتادی؟

لبخند فیکی کنج لبم نشوندم.

-: اره، نظرت با یدونه مهمون که امشبو باهاش بگذرونی چیه؟

بعد از چند ثانیه مکث خنده کنان جواب داد.

-: یدونه بیشتر، عشق و حال بیشتر. بیا

-: اوکیه

با قطع کردن گوشی پیچیدم توی کوچه.

------------------------------

میدونم کمه ولی خب میخام ببینم چقد هنو طرفدار داره🤡

نظراتو بگینننن