The Last Detective Part14 (E)
آخرین کاراگاه : پارت ۱۴
صالاااااااامممم
چیطوریییییییییییننننننن
ی ماه میشه از این داستان پارت نذاشتم واهای ://
اوک حرفی ندرم برو ادامه
--------------------------------
.افکارمو کنار زدم و سمت موتورم رفتم که با یادآوری اینکه آدرس بیمارستانی که جورج رو بردن توش رو بلد نیستم، پوفی کشیدم. بعد همش انتقاد میکنن که چرا مرینت به اینجور مسائل بی توجهه. همین چند لحظه پیش یه اعتراف عاشقانه باعث شد حواس پرتیم تا اینجا برسه! با دلشوره ای که مثل خوره به جونم افتاده بود، زنگ زدم به میلر. بعد از چند بوق طولانی بالاخره برداشت.
-: رئیس پلیس، بله؟
-: جورج رو کجا بردن؟
با کمی مکث گفت
-: بیمارستان مالکرز
با صدایی که توش تعجب موج میزد گفتم
-: همونجایی که آلما بستریه؟
-: از من میپرسی؟ خبر ندارم
از صدای کلافش مشخص بود منظورش اینه خفه شم پس سریع بحثو بستم.
-: باشه مرسی
گوشیو قطع کرد که کلاهو گذاشتم سرم و استارت زدم. بیمارستان مالکرز نزدیک ترین جا به تونلی بود که آلما رو زخمی ازش درآوردیم پس قطعا اونجاست. تمام مدت فکرم درگیر مردی بود که کل این بازی هارو انجام داد. مطمئن بودم که زنه فقد یه مهره توی بازیه بزرگی بود که راه انداخته بود. خیلی راحت میشد فهمید که این یکی مثل قبلیا نیست. با افکاری بهم ریخته سریع پارک کردم و دویدم سمت در و بی توجه سرمو انداختم پایین که با کله خوردم به چیزی. دستی به سرم کشیدم و عصبی نگاهمو بالا آوردم که دو چشم زمردی خیره بهم شد. چقدم قدش بلنده، انگار از بالای کوه نگام میکرد. سر تا پاشو نگاهی انداختم که نگاه مشکوکش از روم برداشته شد و با ابرویی بالا رفته گفت:
-: کاراگاه! چه تصادفی. اینجا چه کار میکنی؟
حس کردم تو کلامش یه تیکه ای داره که اخمام تو هم رفت. دهن باز کردم چیزی بگم که صدای پیامک گوشیش اومد. نگاهم سمت جیبش رفت و نیشخندی زدم. با اشاره به گوشیش گفتم
-: بهتره اونو برداری، خواهرت به هوش اومده....
پیشونیش از حرفم چین خورد که سعی کردم نخندم.
-: ولی از کجا میدونستی؟
تا دهن باز کردم دستشو به نشانه سکوت نزدیک لبش گرفت.
-: نه نه نمیخوام بشنوم. به اندازه کافی استنتاج* شگفت آورت رو دیدم.
روی کلمه استنتاج مکث کرد که کاملا مشخص بود از اخرین ملاقاتمون زورش گرفته. لبمو به دندون گرفتم که نخندم، نگاه تیزش رو لبم وایساد. اخمی کردم و با اشاره به داخل بیمارستان گفتم:
-: اگه اجازه میدین، دو نفر در حال مرگ منتظر منن.
نگاه خیره ای بهم انداخت و اون تن غول پیکرشو کنار برد. نگاهی به خودم انداختم، حداقل خوب بود کتمو پوشیده بودم. خدا میدونست اگه میلر بدونه با لباس ماموریت تو بیمارستانا میچرخم، چه واکنشی نشون بده. قدمامو سمت منشی تند کردم.
-: ببخشید؟
دختری سبزه با موهای مشکی که مرتب روبه بالا بافته شده بود، سرشو بلند کرد و با لبخندی کنج لبش گفت:
-:بفرمایید.
بدون مکث پرسیدم:
-: میشه بگید آلما هارمن و جورج بالتیک تو کدوم اتاق بستری ان؟
-: دلیل اومدنشون؟
-: یکیشون سم بهش تزریق شده بود و اون یکی به پاش شلیک شده.
با چشمای گشاد شده نگاهم کرد که سری به نشانه تاسف تکون دادم.
-: میشه زودتر بگید؟ عجله دارم
نگاهی به سیستمش انداخت.
-: آلما هارمن و جورج بالتیک دوتاشون طبقه دومن. هارمن اتاق 102 و بالتیک فعلا تحت عمل جراحی هست.
با شنیدن کلمه جراحی ترسی به وجودم رخنه کرد.
-: اوضاعشون چطوره؟
-: طبقه بالا پرستارا هستن، میتونید از اونجا سوال کنید.
قدمامو سمت پله ها تند کردم و دو تا یکی بالا رفتم. موهامو کنار زدم و دنبال اتاق آلما گشتم.
--------------------------------------
عاح نظر بدین عع :/
و اینک اگ نظری داشتین درباره ماموریت و یا پرونده ها بهم بگین...
لاو یو