بهترین دوست پارت ۱۲

Mersana Mersana Mersana · 1402/06/09 13:36 · خواندن 2 دقیقه

بیا ادامه😑

مرینت

خودشم نشت پیشم 

که یه دفعه ای تلفن زنگ خورد

ادرین رفت جواب بده

راوی

ادرین: بله بفرمایید

اون شخص: سلام.. ببخشید خانم دوپن چنگ هستند؟

ادرین: بله هستن

اون شخص: میشه لطفا گوشی رو بهش بدید

ادرین: چرا ؟

اون شخص: پدر و مادر خانم دوپن چنگ.........🥺😔😔😔

ادرین: اگه مرینت این خبر رو بشنوه خیلی از هم میپاشه

اون شخص: چاره ای نیست باید بهش بگیم

ادرین: خودم ی جوری بهش میگم

اون شخص: باشه و راستی اونا آخرین حرفشون این بود که آرزو داشتن تنها دخترشون مرینت همیشه خوش بخت باشه 

ادرین: ممنون

و تلفن رو قط کرد 

ادرین 

اصلااااااااااا نمیدونستم چطور این خبر رو به مرینت بدم 

مرینت: کی بود 

نمیدونستم چه جوابی بدم

ادرین: هیچی با ما کار نداشت فکر کنم.. اشتباه زنگ زده بود

مرینت: اها اشکال نداره بیا بشین

فیلم تموم شد 

مرینت: دیگه دیر وقته بریم بخوابیم که صبح باید بریم مدرسه

ادرین: باشه

 

                        صبح روز بعد

 

ادرین: بیدار شو مرینت باید بریم مدرسه

مرینت: اومدم

آماده شد و کیفش رو حاضر کرد 

و اومد بیرون 

مرینت: بریم صبحانه بخوریم

ادرین: بریم

خیلی برای مرینت ناراحت بود هنوز تو فکر موضوع دیشبم

صبحانه رو که خوردیم پیاده رفتیم مدرسه

 

                           بعد از مدرسه

 

ادرین: مرینت من باید ی چیزی رو بهت بگم......

مرینت: چی

ادرین: راستش اون کسی که دیشب زنگ زده بود

بهم گفت که پدر و مادرت از تو هوایما سغوت کردن و فوت کردن

که ی دفعه اوفتاد زمین و از حال رفت

خیلیییی ترسیدم سریع همه بچه دور مرینت جمع شدن

از جمله آلیا و کلوییی اصلا باورم نمیشد که کلویی هم براش اهمیت داشت

اما من سریع یاد بادیگارم اوفتادم که پدرم گفت برگشتن میاد دنبالمون مرینت رو بغل کردم و به سمت ماشین رفتم 

ادرین: برو سمت بیمارستان 

اونم رفت

 

مرینت

با حرفی که ادرین زد حسابی شوکه شدم دلم میخواست هیچ وقت این اتفاق نمی‌افتاد و ادرین به من نمی‌گفت

که از حال رفتم

 

 

 

خب تموم اینم برای کسایی که میگن داستانت خوبه اما هیچ اتفاقی نمی‌افته و همش گل و سنبله

( به دل نگیرید شوخی میکنم😅)

لایک و کامنت فراموش نشه

تا پارت بعد بایی