
بهترین دوست پارت ۱۲

بیا ادامه😑
مرینت
خودشم نشت پیشم
که یه دفعه ای تلفن زنگ خورد
ادرین رفت جواب بده
راوی
ادرین: بله بفرمایید
اون شخص: سلام.. ببخشید خانم دوپن چنگ هستند؟
ادرین: بله هستن
اون شخص: میشه لطفا گوشی رو بهش بدید
ادرین: چرا ؟
اون شخص: پدر و مادر خانم دوپن چنگ.........🥺😔😔😔
ادرین: اگه مرینت این خبر رو بشنوه خیلی از هم میپاشه
اون شخص: چاره ای نیست باید بهش بگیم
ادرین: خودم ی جوری بهش میگم
اون شخص: باشه و راستی اونا آخرین حرفشون این بود که آرزو داشتن تنها دخترشون مرینت همیشه خوش بخت باشه
ادرین: ممنون
و تلفن رو قط کرد
ادرین
اصلااااااااااا نمیدونستم چطور این خبر رو به مرینت بدم
مرینت: کی بود
نمیدونستم چه جوابی بدم
ادرین: هیچی با ما کار نداشت فکر کنم.. اشتباه زنگ زده بود
مرینت: اها اشکال نداره بیا بشین
فیلم تموم شد
مرینت: دیگه دیر وقته بریم بخوابیم که صبح باید بریم مدرسه
ادرین: باشه
صبح روز بعد
ادرین: بیدار شو مرینت باید بریم مدرسه
مرینت: اومدم
آماده شد و کیفش رو حاضر کرد
و اومد بیرون
مرینت: بریم صبحانه بخوریم
ادرین: بریم
خیلی برای مرینت ناراحت بود هنوز تو فکر موضوع دیشبم
صبحانه رو که خوردیم پیاده رفتیم مدرسه
بعد از مدرسه
ادرین: مرینت من باید ی چیزی رو بهت بگم......
مرینت: چی
ادرین: راستش اون کسی که دیشب زنگ زده بود
بهم گفت که پدر و مادرت از تو هوایما سغوت کردن و فوت کردن
که ی دفعه اوفتاد زمین و از حال رفت
خیلیییی ترسیدم سریع همه بچه دور مرینت جمع شدن
از جمله آلیا و کلوییی اصلا باورم نمیشد که کلویی هم براش اهمیت داشت
اما من سریع یاد بادیگارم اوفتادم که پدرم گفت برگشتن میاد دنبالمون مرینت رو بغل کردم و به سمت ماشین رفتم
ادرین: برو سمت بیمارستان
اونم رفت
مرینت
با حرفی که ادرین زد حسابی شوکه شدم دلم میخواست هیچ وقت این اتفاق نمیافتاد و ادرین به من نمیگفت
که از حال رفتم
خب تموم اینم برای کسایی که میگن داستانت خوبه اما هیچ اتفاقی نمیافته و همش گل و سنبله
( به دل نگیرید شوخی میکنم😅)
لایک و کامنت فراموش نشه
تا پارت بعد بایی