دنیای پیچیده عشق ❤️
دنیای پیچیده عشق ❤️
«پارت هجدهم»
میدونم یکم دیر شد 👇🏻
آدرین :
داشتیم بستنی می خوردیم که یهو گوشیم زنگ خورد ، پدرم بود که گفت : آدرین سریع بیا خونه یه کار فوری داریم .
و بعد با ناراحتی از مرینت خداحافظی کردم و وقتی رسیدم خونه دیدم پدرم گفت که داریم باز به سفر میریم. (بچه ها یادتونه تو پارت یک یا دو گفتم اینا هر یک ماه یکبار میرم یه هفته سفر کاری ، الان دارن باز میرن)
من واقعا نمدونم این سفر ها چه فایده ای داره ، چشمی گفتم و رفتم و ساکم رو جمع کنم ، تو ماشین به مرینت پیام دادم که داریم میریم بریتانیا (خدا بازم شانس بده واس کار کجاها میرن 😶) برای یک هفته .
بعد بهم جواب داد : باشه ، خوش بگذره .
درجواب گفتم : مرسی ، بای 👋🏻
و بعد به فرودگاه رسیدیم و سوار هواپیما شدیم و وووووووووووووووووویژ رفتم بریتانیا.
مرینت :
آدرین بهم که دارن میرن بریتانیا برای یک هفته.
جوابش رو دادم اما خیلی ناراحت شدم ولی اون مجبوره و باید بره .
داشتم به همین فکر میکردم که یهو خوابم برد .
اینم از یکی پارت ، ببخشید اگه کم بود ، چون این چند روز یکم کار دارم برای همین شاید سرم شلوغ باشه .
اگه نظر یا انتقادی دارید بگید 👋🏻💖❤️