دنیای پیچیده عشق ❤️

𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ · 1402/04/12 18:55 · خواندن 2 دقیقه

دنیای پیچیده عشق ❤️

«پارت اول»

بشتابید به ادامه مطلب 👇🏻

 








4 ژانویه 2023 :
مرینت : 
مسواک زدم و لباس خوابم رو پوشیدم و رفتم رو تخت تا دراز بکشم ، سرم خیلی درد میکرد برای همین هندزفریم رو برداشتم و به آهنگ گوش دادم .
همین که غرق آهنگ بودم ، متوجه شدم که یه نفر ، یکی از هندزفری هام رو در آورد ، حدس زدم که آدرین باشه ، بله خودش بود .
بهم گفت : عزیزم چی گوش میدی ؟ 
گفتم :  هیچی فقط سرم درد میکرد ، گفتم شاید آهنگ آرومم کنه .
گفت : بازم به گذشته فکر کردی ، درسته خیلی سختی کشیدیم ولی بهم رسیدیم .
گفتم : میدونم ولی یادته ۸ سال پیش دقیقا همین امروز .....



4 ژانویه 2015 : 
مرینت : 
این‌بار بر خلاف بار های دیگه صبح زود و به موقع بیدار شدم (چه عجب ، این هفته امام زمان ظهور میکنه😂)
چون هم روز اول مدرسه بود و  خیلی ذوق داشتم تا الیا رو ببینم ، خیلی وقت بود که ندیده بودمش.
آماده شدم و رفتم صبحانه ام رو خوردم .
بعد یکم کروسان قایمی برای تیکی برداشتم و از مامان بابا خداحافظی کردم و به سمت مدرسه رفتم ، وقتی به مدرسه رسیدم اینقدر ذوق داشتم که بدو بدو به سمت کلاس دویدم ، که یهو به یکی خوردم که همه‌ی وسایلام اومدم داد بزنم که یهو ................
آدرین : 
امروز روز اول مدرسه ام بود ، پدرم بالاخره اجازه داده بود که برم مدرسه .
که یهو پلک گفت : آخه پسر مگه خنگ بودی که می خواستی بری مدرسه ، توی خونه بودیم و راحت ، تازه کلی پنیرم داشتیم . (مثل همیشه فکر شیکمه😑)
گفتم : نترس برات کلی پنیر برداشتم ، حالا هم بیا قایم شو محافظم منتظره .
وقتی رسیدم مدرسه از ته دل خوشحال بودم ، با ذوق به سمت کلاسم دویدم ، که یهو به یک خوردم و همه ی وسایلایش پخش زمین شد تا اومدم بهش غر بزنم ........

ببخشید اگه کم بود 🙃

امیدوارم خوشتون بیاد ، اگه نظری دارید حتما بگید تا رمان بهتر بشه ❤️❤️