ازدواج متروکه

Marl Marl Marl · 1402/01/06 18:15 · خواندن 1 دقیقه

ازدواج متروکه.
این رمان خوبه و ادامش بدم . راستی غیر میراکلسی و تعداد پارت حدودا کمه.
_حمید دخترم اسمش چی باشه؟
حمید: من دوست دارم ( سایه) باشه چطوره؟
_ خوبه منم دوست دارم این اسمو .
حمید: اماندا می دونی یاده چی افتادم.
_چی؟
حمید: خونه ی ویلایی که تو جنگله .؟
می تونیم اونجا زندگی کنیم.
_ خطرناک نیست؟
اخه کسی اونجا زندگی نمیکنه؟
حمید: اونجا امنه . برای اینکه دخترمون اتاق داشته باشه گفتم.
_عالیه!
کی بریم؟
حمید: بزار ۵ سالگیش تا اون موقعه تمیزش هم می کنیم اتاقش هم امادس
_باشه هرچی تو بگی.
ولی کارخونه چی؟
حمید: راه زیادی نیستا! چندتا خدمتکار می گیریم تمیزش کنن.
_ من میترسم!
حمید اخماشو تو هم کشید و گفت: نکنه می خوای تا اخر عمر تو این اتاق کوچیک باشیم!.
شاید به اون خونه القابی مثل : خونه وحشت یا خونه ارواح داده باشن ولی همشون چرته به این حرفا گوش نده!
 

بچه ها من کاور اصلیو نزاشتم تا فعلا شماها نظر بدید