(1)Miraculous legend

♡ᴍᴀɴɪᴋᴀ♡ ♡ᴍᴀɴɪᴋᴀ♡ ♡ᴍᴀɴɪᴋᴀ♡ · 1401/12/29 17:31 · خواندن 2 دقیقه

هاییی:)

نویسنده جدیدم (:

اسمم ملیکاس ولی میتونین ملی هم صدام کنین^^

خب بریم سراغ اولین پارت رمان:

افسانه معجزه آسا

Miraculous legend

Miraculous legend:

پارت اول:

از زبان مرینت:

امروز آخرین روز تابستونه. از فردا باید بریم مدرسه.

امشب با آلیا و بقیه قراره یه موسیقی اجرا کنیم.خب آدرین و کاگامی هم به گروه پیوستن و از منم خواستن برای خواندن برم.

تیکی:مرینت!مرینتتتت!

مرینت:چی شده تیکی؟

تیکی:اینجا رو ببین!

تلویزیون:گیج نشید این فقط اخباره. مونارک داره آخرین حرف هاش رو می‌زنه:

مونارک:لیدی باگ و کت نوار! این آخرین نبرد منه چون بالاخره قراره پیروز بشم پس بهتره خودتون معجزه گر هاتون رو به من بدین وگرنه من و بزرگترین ارتش ابر شرور ها نابودتون میکنم!

مرینت:اَه اون دست بردار نیست تیکی.

تیکی:م.م...مرینت

مرینت:حالت خوبه تیکی؟

تیکی: راستش مرینت... من...من... من دارم یه قدرت رو حس میکنم.یه قدرت خیلی قوی!

ناگهان تلفن مرینت زنگ میخوره.

_الو؟

_سلام مرینت. کجایی؟جشن داره شروع میشه.

_ببخشید آلیا الان میام.

 

مرینت:فعلا باید بریم تیکی. بعداً در مورد این قدرت حرف می‌زنیم.

بعد مرینت به محل جشن می‌ره.

 مرینت:سلاممم. ببینید کی اومده!

آلیا:ملکه تاخیر؟

مرینت:آلیااااا-_-

آلیا:هه هه هه. خب حالا. عه ببین آدرین اومد.

آدرین از ماشین پیاده میشه. چهرش ناراحت به نظر میاد. 

مرینت:سلاممم آدریننن!

آدرین:سلام مرینت.

مرینت:آدرین حالت خوبه؟

آدرین:آره،آره خوبم.

 

****

 

از آن طرف:

یک فرد ناشناس وارد موزه لوور میشه.

ناشناس:حالا که برق رفته راحت تر میتونم به چیزی که می‌خوام برسم!

***********************

پایان پارت اول.

خب امیدوارم که خوشتون بیاد^^

برای پارت بعد ۵ لایک.

بای:)