عشقی که دوباره وجود اومد(p¹)

LISA LISA LISA · 1401/12/28 17:47 · خواندن 1 دقیقه

جنی: مری باز رفتی تو فکر چته تو نکنه باز آدرین مری:جنی ساکت شو الان آملیا صدامونو می‌شنوه جنی: خب آملیا هم حق داره بدونه آدرین پدرشه مگه نمی‌بینی هر روز با چه حالی از مدرسه میاد اونم دلش میخواد یه پدر داشته باشه مری: اگه آدرین اون گند بزرگ نمی‌زد شاید میشد دخترش یه پدر داشته باشه جنی: خب باشه حالا در موردش صحبت نکنیم مری: اره این کار خیلی بهتره جنی : خب من باید برم شرکت پیش آدری وگرنه همش میخواد بگه مسخرت محمود ببره مری: باشه برو خدافظ جنی: فردا لطفا دیر نکن وگرنه این سری واقعا آدری شرکتو رو سرمون خراب می‌کنه گفته باشم نگی نگفتی مری : باش جنی: خدافظ مری:خدافظ آملیا: مامان مری: جانم دخترم آملیا: میشه بریم بیرون یکم قدم بزنیم لطفا لطفا مری: باشه بعدشم باهم بریم یه بستنی خوش مزه بخوریم چطوره آملیا: هورااااا آملیا: پس من برم آماده بشم مری: برو خوشگلم آدرین: هفت ساله از موقع رفتن مرینت میگذره از اون موقع هیچ وقت مثل قدیم نشدم تنها تنها موندم نمیدونم چی شد یهو منو مرینت جدا شدیم همش تقصیر اون ک.ث.ا.ف.ت.ه اگه اون شب اون قدر م.س.ت نمی‌کردم و اون غلط و نمی‌کردم الان مرینت پیشم بود خب دوستان شاید این پارت یکم مسخره شد ولی قول میدم پارت های بعدی عالی باشه بایییییییی👋🏻👋🏻👋🏻👋🏻❤❤❤❤