Fake love

R.m R.m R.m · 1401/12/28 12:54 · خواندن 1 دقیقه

P41 

چند پارت دیگه از این رمان مونده این که تموم شد دکتر زندگی رو ادامه میدم 

#FAKE_LOVE 41
ادرین 
اربکو تو بغلم بردم تو و مرینت رفت 
وارد پذیرایی شدم 
من : مهمون داریم !
رانیا سمتم امد و گفت : واییی چقدر نازهه بده من بغلش کنم !
بغلش کرد و لپشو ناز کرد و گفت : وایییی تو چقدر نازیییی
من : میتونم یه چیزی ازت بخام ؟
رانیا : البته 
من : اگر من بودم یا نبودم میخوام همیشه مراقب اریک باشی 
رانیا بوسش کرد و گفت : حتما مراقبشم !
من : اریک تو خونه ما کلی اصباب بازی هست میخوای باهم بازی کنیم ؟
رانیا : ما اصباب بازی داریم ؟
من : اهوم داریم 
وسیله ها رو واسش اوردم و کلی باهاش بازی کردیم و بعد خوابوندیمش
من : یک ربع به دهه من دیگه باید برم 
رانیا : کجا میری ؟
من : یه جایی باید برم کار دارم اریکم میبیرم خونه مرینت
رانیا : چرا میبریش ؟
من : خب .. میخام پیش مادرش باشه 
رانیا : تو خیلی خوش حال بودی که پسر توعه ولی اصلا باهاش وقت نمیگذرونی 
من : دوست ندارم از مادرش دور باشه و اذیت بشه
رانیا : باشه پس ببرش اونجا خوابیده 
رفتم سمتش بغلش کردم
من : من یکم دیر میام تو بخواب 
رانیا : باشه 
از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم 
من : برید سمت خونه مرینت 
_ چشم قربان
_____
جلوی در خونه مرینت پارک کرد 
من : اینجا منتظر بمون 
پیاده شدم و رفتم سمت در و در زدم 
امد درو باز کرد 
من : اریکو اوردم 
بغلش کرد و گفت : ممنون 
من : برو تو سردش میشه 
درو بست 
برگشتم سمت ماشین 
راننده بیهوش افتاده بود رو فرمون 
من : هی خوبی ؟
یکی از پشت یه چیزی جلوی دهنم گذاشت 
تا خواستم تکون بخورم دست و پام بی حس شد افتادم روی زمین کفش های مشکی دیدم تا خواستم صورتشو ببینم جلوی چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی ندیدم